تو ذهنم داشتم حلاجی می کردم..بابا حالش بد میشه..بعد شوک وارد می کنن..علائمش بر میگرده
..دوباره حالش بد میشه..دیگه هیچ علائمی نداره..و بعدش........
یعنی بابا رفت.. ادامه ی مطلب ...
افسر پلیس : کجا زندگی میکنی؟
دزد : با برادرم زندگی میکنم !
_ برادرت کجا زندگی میکنه ؟
_ اونم با من زندگی میکنه !
_ شما دوتا کجا زندگی میکنید؟
_ با همدیگه
گودزیلای داییم یه سال نیمشه بردنش دکتروقتی برگشتن شربتوبازکرده عین رانی میخوره والامن همسن این بودم اسم دکتروشربت میومدغش میکردم اینافضایی ان شاید..!!
دختره به دوس پسرش اس داده:
عشقم اگه تو رویایی...رویاتو بخورم!
اگه خوابی خوابتو بخورم!
اگه میخندی خندتو بخورم!
اگه گریه میگنی اشکاتو بخورم!
دوس پسرش جواب داده:
الان تو دستشوییم...!!!
برنامت چیه دقیقا؟!!!!!!
و امروز که از دلپذیر در خواست کرده بود که همسفر باشند.،رادمهر دیگر تحمل این را نداشت..بدتر انکـه دلپذیر با فرداد رفتار خوب و مسالمت آمیزی داشت....ادامه دارد..
رادمهر : دست و پا چلفتی !
من: شنیدم چی گفتی !
رادمهر: خواستم بشنویی.
من: شما اینقدر شبیه مجسمه ها هستی خوب آدم و به شک میندازی..اینه که هر کی ام جای.. ادامه ی مطلب ...
روی یکی از صندلیا نشست..سرمو انداخـتم پایین..این چه وضعشه آخــه..لخت لخت جلوی من میگرده و اون عضله هاش و به نمایش میذاره.. ادامه ی مطلب ...
سعی کردم ذهنمو خالی کنم از این دختر عجیب ، چرا باید همچین دختر تو داری باشه؟ خودمم زیر همچین اتفاقی دَووم نمیارم ... گفت مادرش عاشق یکی دیگه شده؟ مگه ممکنه؟ چطور یه زن شوهر دار میتونه با وجود یه بچه عاشق کسی دیگه بشه؟ آمیتیس- اِ! اســتاد؟ رد کردید خیابونمونو که ...! همینجا نگه دارید خودم میرم . ادامه ی مطلب ..
دل سوز زنی هستم که زنانه ترین احکامش را مردان مینویسند..!
من: سلام ..خوبین..چی شد ؟!چرا استاد نیومده؟!شادی و الهام هردو سلام کردند.
شادی: شانس آوردی دختر..استاد هنوز نیومده ..یعنی اومده ها..داره کلاسا رو هماهنگ می کنه..وای مردیم دیگه چرا نمیاد. ادامه ی مطلب ...
احـــتـــرام میزارم به کسی که بخواد خـــرم کنه ..! ولی پـــاره میکنم کسیو که بخواد خــــــر فرضم کنـــه ..!
به بعضیام باس گفت : ببخشید ریاضیم ضعیفه نمیتونم ادم حسابت کنم ..!
_ بســه زیبــا خانوم ..کندیش والــآ
_ عزیــزم..ببخشیـــد..ولی شمـا سفارش شده ی دریــا خانوم و راحیل جان هستین..من سعیمو می کنـم شمــا اذیت نشـی..!!! ادامه ی مطلب ...
الهام _ یعنی همه چی تموم شد دلی؟! _ پَ نه پَ...همه چی شروع شد! الهـام رو به شادی گفت:_ به نظرت یه نقشه ی خیلی ظریف بکشیم ...میتونیم ؟! شادی _ اوووم..آره ف... ادامه ی مطلب
راحیل _ رادین ،زده به سرت؟! روزبه_ اصلا امکــان نداره،رادمهــــری که من میشناسم نرم شدنی نیست. رادین_ ای بابا ،دو دقه زبون به دهن بگیرین..هیچکی به اندازه ی من رادمهـــر رو نمی شناسه..اون خیلی رو مامان حســاسه..فکر کردین اگـه به خاطر مامان نبود ،رادمهـر اینجوری رفتار میکرد؟؟؟!!ادامه ی مطلب ...
روی صندلیش جابه جا شد و گیتارشو درست دست گرفت ، برگشتم سر جام ، باید کلاس دخترا و پسرا رو جدا کنم ، اینطوری نمیتونم کنترلشون کنم ... با اعصابی متشنج ... ادامه ی مطلب
خندمو خوردم : خب خانم کوچولو کارت کی تموم میشه؟
پوفی کردو گفت : همین الان تموم شد! باید به بابا زنگ بزنم بیاد دنبالم .
نگاهی به در آرایشگاه انداختمو پیاده شدم : من دم درم خانمی ،...ادامه ی مطلب ..
خودت باش!!! کَسیم خوشش نیومد...! نیومد... به درک اینجا کارگاه مجسمه سازی نیس که!
کش و قوصی به تن داغون و خسته م دادمو رو به هنرجوها گفتم : خسته نباشید بچه ها! میتونید برید .
همه سر خوش از جا بلند شدن ، میون همهمه ها خسته نباشید کوتاهی گفتن و از کلاس بیرون رفتن ، بعد از خالی شدن کلاس ، منم بیرون رفتم ، الان فقط دلم یه استراحت حسابی میخواست ، همیشه پنجشنبه ها 4 ساعت کلاس آموزشی پشت سرهم داشتمو یه جورایی وقت نفس کشیدن نداشتم ... ادامه ی مطلب ..
با سلام و درودی دوباره ... ما باز اومدیم با یه رمان جدید ...
میدونم جدیدا یه تاپیک رمان زده بودم ، ولی خب ...
من خلم میخوام دوتا رمانو باهم ادامه بدم و با هم تمومشون کنم ...
این چهارمین رمانم محسوب میشه ...
انشاالله که خوشتون بیاد ...
اسم رمان : زیاد بــالــو پـَـرِت دادم!
نویسنده : ...zahra...
ژانر : عاشقونه ، اجتماعی
لوکیشن : تهران - ایران
خلاصه رمان :
یه پسرایی هستن که ...
شلواراشون نه خیلی براشون بزرگه نه خیلی کوچیک!
ابروهاشون فابریک خودشونه ...
همونایی که نه لکسوز دارن ، نه کمـری ...
اما مـرام دارن!
چشمشون همه جا کار نمی کنه ...
دنبال موی بلند و چشم آبی نیستن ...
پسرایی که موزیکـ های خارجی رو بدون معنی کردن حفظ نمیکنن!
الکــی پُــــز نمیـــــدن!
پاتوق شون مهمونی و شیشه و انواع مشروبی جات نیست ...
اونایی وجودشون آخرِ معرفته ...
بی ریا، با خدا ، مهـربون و با مسئولیتن!
آدم می تــونه بهشون تکیه کنه ...
کنارشـون آرامش داری ...
کنـارشون باشی یا نباشی حواسشون به بقیه دخترا نیست ...
و همه ی آدم ها رو مثل هـم نمی بینن!
این جور پسرا خیلی مـردن ، خیلی تکن ، خیلی خاصن ...
خیلی شوخن و گاهی جنگولکـ بازی در میـارن!
ولی احساس شون قویه ...
آه که بکشن خدا دنیا رو واسشون زیر و رو میکنه!
این پسرایی كه ته ریش دارن ...
اینایی كه باشگاه نرفتن و هزار تا قرص و آمپول نزدن ...
اینایی كه قدشون نه خیلی بلنده نه كوتاه ...
اینایی كه موهاشون نه بلنده نه بلوند!
اینایی كه واسه جلب توجه دخترا تو خیابون هزارتا دلقك بازی در نمیارن ...
اینایی كه وقتی كه تو كوچه ی تاریك دختری از روبرو بیاد ...
سرشونو پایین میندازن تا دختره احساس آرامش كنه ...
اینایی كه تو تاكسی جمع میشینن تا دختره راحت باشه!
اینایی كه تك پرن ...
اینایی که با کسی بازی نمیکنن ... خودشونن ، خودِ خودشــون .
شخصیت های پررنگ رمان :
نیما بهنود
نیاز بهنود
فرزام بهنود
امیتیس فرزین
وحید بهنود
دلسا زمانی
از بالای پل چوبی رد شدیم...و روی تخت جا گرفتیم...
این جا فوق العاده بود...
شادی گفت:
_ برو بچ اخبار جدیدو رو کنید ... ادامه ی مطلب ..
صدای خنده ی بابا اومد و در حالی که پیش عمو می نشست گفت:
_ امان از دست شما جوونـــــا...حسام این پسر رو هر جا ببری کل زندگیتو ریخته رو داریه...
عمو هم خندید و گفت:.....ادامه ی مطلب ..
سلام علیکم....اهل منزل ...؟....خانه نیستین...کجایید..یکی بیاید به استقبال پرنسس....که دارد از خستگی غش میکنــــد... صدای خنده ی بابا رو از توی حال شنیدم......ادامه ی مطلب
یه سری از عقل فقط دندونشو دارن ..!