loading...
◕‿◕ FaCe KoOoOb ◕‿◕
proud Hear Of Stone بازدید : 1049 شنبه 21 دی 1392 نظرات (0)

سلام علیکم....اهل منزل ...؟....خانه نیستین...کجایید..یکی بیاید به استقبال پرنسس....که دارد از خستگی غش میکنــــد... صدای خنده ی بابا رو از توی حال شنیدم. بابا_چه دورو زمانه ی بدی شده...که باید پادشاه به ...استقبال پرنسس برود... آروم آروم به طرف بابا رفتم....روی یکی از مبلای راحتی نشسته بود و اخبار سراسری نگاه میکرد... جلوی بابا ایستادم و تعظیمی کردم...: _خیر ...پادشاه منظورمان به ان دلناز گور به گور شده بود... بعد محکم گونه ی بابا رو بوسیدم...بابا که لباش به لبخند دلنشینی باز شده بود ...دست انداخت دور گردنم و پیشونیم رو بوسید.... عاشق این محبت هاش بودم که بی دریغ نثارمــون می کرد... بابا_خـــانوم دکــــتر من...امروز دانشگاه چطو ر بود....؟ _ بدک نبود... بابا که از قیافه ی پـــکرم فهمیده بود یه چیزی شده گفـــت: _چیزی شده دخـــترم؟ _چیزی که نه..ولی امروز نزدیک بود .....نزدیک بود بابا که نگران شده بود گفت: _نز دیک بود چی دخترم..؟ _نزدیک بود من ....و ....شادی ...از دانشگاه نفسمو محکم فوت کردم: _اخــــــــــــراج بشــــیم... به خاطر غیبت توی ساعت های اول.... سرمو آروم آوردم بالا ....منتظر بودم که بابا هم ...منو باز خواست کنه...ولی در کمال تعجب بابا چهره اش از هم باز شد و شروع کرد به خندیدن.... چند ثانیه نگاه به قیافه ی کلافه ام میکرد ....دوباره شروع میکرد به خندیدن... اخمام رفت تو هم....می دونم الانم بابا خاطر این خوش خوابی داره تو دلش منو مسخره می کنه... با لحن اعتراض امیزی گفتم: _بــــابــــــا که یهو خندش قطع شد....منم به حالت قهر رومو به طرف تلویزیون برگردوندم... _وزیر امور خارجه ی ایران...با همراهان خود ایران را به مقصد ژنو ترک کردند...این سفر کاری که قرار است از صبح پس فردا با گروه 5+1 آغاز شود ... کشور هایی نظیر...آلمان.. دیگه حرص خوردنم به نقطه ی اوجش رسیده بود.... _آه ...خسته شدیم دیگه ...صبح5+1....شب 5+1....کله سحر 5+1...خدایا ما چه گناهی به در گاهت مرتکب شدیم آخه...از صبح میرن با چهار تا آدم حرف میزنن ...چرت و پرت بلغور میکنن...ذوباره بر میگردن آخه کمــــبود اخبار دارین...؟....بخدا فردا میام صدا و سیما خودم اخبار می گم براتون....چهار تا آهنگی چیزی بخش کنین...ببینید چقدر بازده هی تون میره بالا.... بعد نفس بلندی کشیدم....یه نگاه زیر چشمی به بابا انداختم ...که نگاهش به تلویزیون بود...ولی قرمز شده بود... یه ضربه زددم رو پاش..: _بابا جان ...بخند..بخند ...کبود شدی... بابا این دفعه منفجر شد از خنده در هین خنده بریده بریده می گفت: _حر...ص ن...خور...دخ...تر خواب......ا...لو بعد محکم زد رو پام....فکر کنم تا دو ماه جاش کبود بشـــــــه..... در همین حین....مامان خانوم وارد شد...خریدارو روی اپن گذاشت ...میخواست بره بالا که نگاهش به ما افتاد...برگشت به سمت پایین به بابا گفت: _ چی شده احسان...چرا قرمز شدی؟ روبه من: _دلپذیر ..چرا قیافت اینجوریه...؟ بابا با خنده اشاره به مبل وسطمون کرد و روبه مامان گفت: _بیا گیتی....بیـــــا اینجا بشین....دخترمون یاد ایـــام مدرسه کرده.... ما مان که گیج شده بود اومد روی مبل نشست...و بابا هم شروع کرد به تعریف کردن..... کم کم مامان هم به خنده افتاد... مامان_یادش بخیر...وقتی دلپذیر دبستان بود یه ساعت بالای سر مینشستم ...نازو و نوازشش می کرد...بیدارنمی شد...آخرش مجبورمی شدم در حین خواب بلندش کنم ....صبحونشو بدم... و آماده اش...کنم.....تازه توی راه هم میخوابید....بزرگتر که شد گفتم...بزار خودش یاد بگیره... ساعت رو زنگ میذاشت بعد بیدار که میشد می دید ساعت 9 شده... بابا هم در ادامه ی حرف بابا گفت: _بعد منم بارها و بارها می رفتم مدرسه ....تاخانوم خوابا آلوی مارو اخراج نکنن... مامان_بر عکس دلپذیر دلناز خیلی خوابش سبک بود...با یه تقه از خواپ پا میشد... اخی.....مامان و بابامون ...یاد بچگی های ما افتادن...از روی مبل بلند شدم...کیفمو برداشتم و به سمت بالا راه افتادم .از بالای نرده ها دیدم که مامان یه نگاه معنی داری بهم انداخت و چیزی در گوش بابا گفت....بابا هم با لبخند سر تکون داد... بعدا ته و توش رو در می آرم ...روی تخت یاسی رنگم دراز کشیدم ...و طولی نکشید که از فرط خستگی خوابم برد. _دلـــــــی...زود باش ... یه نگاه هول هولکی به خودم انداختم...بد نشده بود م....ولی چشمام به خاطر..خواب بعدازظهر یکم پف داشت...شلوار لی مشکی با بلوز سفید ومشکی که روش طرح Love داشت ساده و لی شیک بود...یه آرایش خیلی ملایم...ساعت سفیدمو برداشتم و تند تند از نرده ها ســـــر خوردم... در همین حین که کفشمو می پوشیدم ...دلناز با عجله از اتاقش بیرون اومد...و مثه من از نرده ها ســـر خورد.... دلناز_به ....دلپذیر خانوم...چه خوش تیپ شدین...چشمم کف پاتون.. _به پای شما که نمی رسیم...قربوت تیپت ننه... چقدرم همو تحویل می گرفتیم... صدای جیغ مامان بلند شد: _دختــــــرا زود باشـــــین....دیــــــر شــــــــد رو به دلناز گفتم: _بدو که جیغش در اومد... تند تند از سالن بیرون اومدیم...و سوار ماشین بابا شدیم...مامان با اعتراض گفت:» _یکم دیر تر می اومدین....وقت داشتینا... منو دلناز زیر زیرکی خندیدیم.... بابا با نگاه جذابی رو به مامان گفت....: _خودتو ناراحت نکن خانوم....دخترن دیگه.... مامان اخماش باز شد و لبخند زیبایی تحویل بابا داد....همیشه دوست داشتم مثه مامان و بابا...با عشق ازدواج کنم...هنوز که هنوزه بعد از چندین سال زندگی عشقشون نه تنها کمرنگ نشده بود... بلکه به قول بابا با هر نگاهی که به مامان می کرد"عاشق تر"هم می شد... دلناز گفت: _یعنی میشه منم عشق زندگیمو پیدا کنـــــم ؟! _ بشین درستو بخون بچه ...این چیزا برات زوده دلناز با لحن شاکـــی ای گفت : _ اِ ...مثلاً تو چند سالتــه مامان بزرگ؟! ...همش چهار سال ازم بزرگتریا... لپشو محکم کشیدم ...آبجـــی کوچولوی من...تازگیا متوجه نگاه های رادین به دلناز شده بودم... ولی میدونستم که رادین انقدر با شعور هست که هنوز چیزی رو نگه...چون دلناز ام امسال پشت کنکوری بود و هنوز برای عشق و عاشقی وقت داشت...و باید خودش برای زندگیش تصمیم می گرفت..و اِلا ...کی بهتر از رادیـــــــن..؟! مامان دوباره شاکی شد: _ باز شما دوتا به هم پریدیــــن؟! بابا در حالی که ماشین و پارک می کـرد با شیطنت گفـت: _ خانوم عصبانی ..و ...دخترای شیطون من ..پیاده بشید.. منو دلناز با حرص: _ بـــا بـــا مامان مشتی به شونه ی بابا زد و گفت: _ما امشب بر میگـــردیم خونه دیگه...؟؟ بابا زنگو زد و روبه هر سه تای ما گفت: _ گردن من از مو باریکتـــره...همین جا تسلیم میشـم.. همه خندیدم و رفتیم داخل. خونه عمو حسام با خونه ی ما فاصله ی زیادی نداشت...حدود دو سه خیابون . از در که وارد میشدی باید حدود هزار متر راه میرفتی تا به در ورودی برسی...هرچند خونه ی ما هم تفاوت زیادی نداشت و دلیلش علاقه ی بابا و عمو...به خونه ی بزرگ بود و هر دو خونه دسترنج این دو برادر بود... دور تار دور خونه فضای سبز زیبایی کارشده بود که در بین اونا درخت های انار و گردو و انگور می درخشید ....فواره ی خوشگلی هم وسط قرار داده شده بود که ماهی آبی رنگی وسط اون آب رو به اطراف می پاشید...قسمت پشت ساختمون هم مثل خونه ی ما جای استخر بود ....جایی که عاشقش بودم...ولی نه بیشتر از والیــــبال..البته سالن دیگه ای هم برای ورزش های دیگه بود...عمو هم که از علاقه ی من به والــــیبال با خبر بود دستور داد که سالنی رو برای والیبال خط کشی کنن..تا به قول خودش "وقتی دلپذیر عزیزم میاد اینجا از تمرین های روازانه اش عقب نمونه...(آخه تحویل گرفتن تا چه حد..؟) بالاخـــره بعد از کیلومتری راه رفتن به در ورودی رسیدیم...عمو و زن عمو و رادین به استقبال اومدن.. زن عمو با لبخند بغلم کرد و عمو با محبت پیشونیمو بوسید...بعد دستشو انداخت دور شونه ی منو و دلناز و با هم به داخل رفتیم... صدای رادین از پشت سرمون اومد: _ بابا ...بازم برادر زاده هاتو دیدی منو فراموش کردی...؟؟ عمو حسام منو دلناز رو بیشتر به خودش فشار داد و گفــت: _مـــرد گنده به دخترای من حسودی می کنی..؟ رادین با شیطنت گفت: _ بابا شما کی دختر دار شدین من نفمیدم...؟؟ای کلک ها دور از چشــ خنده امو به زور کنترل کردم ....عمو با تشر: _رادیــــــن...!!! _____________

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
من زاده ی ماه بهمنم .. غـــــــرورم را به راحتی به دست نیاوردم که تو خُــــــردش کنی..! غرور من اگر بشکند .. با تکه هایـــــش شـاهرگ زندگی ات را خواهد زد..!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • امام رضا علیه السلام
  • ♥---♥ ديوونه هاي امير تتلو ♥---♥
  • مهدی جون:)
  • عشق وبی کســـــــی
  • تنهـــــــــا!
  • هندز فری تغییر صدای موبایل
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • *Ooدهـــــکـــــده چت*oO
  • ❤❤ True Love Stories Never Have Endings ❤❤
  • شاید برای تو،شاید برای دلم
  • عاشقانه ها
  • قرار نبود..
  • زҐٍ زمـﮧا ـﮯ פر شب (السایی)
  • ღ♥عشــــــــــق شیشــه ای♥(الی جــــونم)ღ
  • ❶๖ۣۜAຖԵi_๖ۣۜlOvξ
  • بزرگترین سایت عاشقانه
  • ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان
  • بیاتوعزیزم دم در بده
  • وبلاگ هواداران احسان علیخانی
  • ♬قـــــروقـــــــــــاطـــــــــــے♬
  • ملودی دانلود
  • ◕‿◕ غم و غصه تعطیل ◕‿◕
  • اتریس
  • IRS Download
  • نگــــــــــاه دانلــود
  • gozine2
  • تــتــلــــــــــــــ♥ــــــــــیتی هـــا
  • music & dance
  • famous stars
  • تتلو & طعمه عشق همیشگی
  • بازدید
  • رمان فا
  • ... وبلاگ رسمی الناز شاکردوست ...
  • مادرچت
  • سایت هواداران امیرتتلو
  • جم موزیک
  • سایت رسمی طرفداران نویسنده fereshteh27
  • کتاب ها و دل نوشته ها
  • یکی بــود یــکی نــبود !
  • لحظات زنـدگی من !
  • هرچی بخوام
  • *Oo°بآزیآفت مغز هآ*oO°
  • عـاشقـانه هـای تنهـایـی
  • پـــــارس چت
  • قیمت روز خودروی شما
  • دانلود سریال جدید
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 58
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 59
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 230
  • بازدید ماه : 842
  • بازدید سال : 3,766
  • بازدید کلی : 85,841
  • کدهای اختصاصی

    دريافت کد :: صداياب
    _

    کد ِکج شدَنِ تَصآویر

    .