loading...
◕‿◕ FaCe KoOoOb ◕‿◕
proud Hear Of Stone بازدید : 2252 جمعه 20 دی 1392 نظرات (0)

پست اول

با زنگ خوردن چیزی تو گوشم از جا پریدم ،یه نگاهی به تختم انداختم .....کنا ر بالش..لابلای
پتو..... خدایا این دفعه کجا افتاده....اه ...با این زنگ مسخره اش ...اها...با کله یه نگاهی به زیر تخت کردم....تنها جایی که نگشتم....با هزار مشقت از بین پوست موز و اشغال های چیپس و پفک پیداش گردم...و با حرص شادی رو که برای پونزدهمین بار زنگ زده بود ریجکت کردم....
دختره ی بیشعور....میگم بش وقتی خوابم زنگ نزنا....حالیش نمیشه...یه خمیــــازه ی پدر مادر دار...که دهنمو به اندازه ی اسب آبی باز می کرد کشیدم و به سمت دستشویی راه افتادم....
داشتم صورتمو خشک میکرد م که نگاهم به موهای سیخ سیخیم.....که هرکدوم به یه سمت رفته بود افتاد....جای دلناز خالی که بگه....تو با این قیافت کافیه بری تو عروسیــا...تا مردم بفهمن چهر ه ی واقعیت چجوریه....
با آرامش و سلانه سلانه ..رفتم به سمت آشپز خونه...مریم خانوم تا دیدم لباش به لبخند باز شد.
_سلام خانوم،صبح بخیر
_سلام مریم بانو ی خودم،بخدا این دفعه بگی خانوم....جواب سلامتم نمی دما...چهل و هفت بار گفتم...من از کلمه ی خانوم خوشم نمیــــاد....مگه تو نوکر مایی جیگـــر...؟بعد لپ تپو لو شو محکم بوسیدم.
_خانوم آخه نمیشه...این از شما و دلناز خانوم...این از مامانتون...بالاخره کارگری گفتــــ
تو حرفش پریدم:
_مریمی،این جا اینقد بهت بد میگذره که خودتو کارگر می بینی....؟
_نه بخدا این چه حرفیه ...اینجا هرچقدر کار میکنم خسته نمیشم..ولی جای قبلی که منو حسین آقا کار میکردیم همش قربان...آقا و خانوم میگفتیم...اینه که دیگه ورد زبونمون شده...
_عادت میکنی...هر چند از اسم مسخره ام خوشم نمیادا ولی از ...خانـــوم بهتره...
_نه خا...ببخشید ..دلپذیر جان ....اتفاقا اسمتون خیلی قشنگه مادر...
در حالی که صبحانه می خوردم با دهن پر که یکی از عادتا همیشگیم بود...گفتم:
_کجا قشنگه...هر کی میشنوه فقط پنج دقیقه می خنده...همه یادسس دلپذیر می افتن...
مریم خانوم که خنده اش گرفته بود گفت:
_چقدر باحالین شما خانوم....
_ اَ...باز گفتی خانوم ...
_ببخشید...آخه تو زبونم نمی چرخه...
_بچر خوشنش مریم بانو....بچرخونش...
لیوان چایی رو سر کشیدم :
_دستت درد نکنه مریم بانو...خیلی چسبید...راستی مامان کجاست ؟...میگم صداب جبغ جیغش نمیـــادا...
مریم با خنده زبونشو گاز گرفت:
_این چه حرفیه ....گیتی خانوم به این خوبی....با دریا خانوم رفتن خرید ...به منم گفتن بیدارتون کنم....دانشگاه دارین...خیلی صداتون کردم...بیدار نشدین....دلناز خانومم که صبح گفتن...خودتو خسته نکن مثل همیشه ...به ساعت اولش نمیرشه....دوستتون هم چند
بار زنگ زدن..گفتم بیدار نمی شین....این شد که دیگه سراغتون نیومدم...
_باشه مریم بانو ،من رفتم آماده بشم...تا این شادی نفله کلمو نکنده...

***

با خجالت ساختگی سرمو پایین انداختم....:
_ببخشید ...دیگه تکرار نمیشه....
یهو منفجر شد:
_تکرار نمیشه؟....تکرار نمیشه؟....به خدا دوست داشتم سر مو بکوبم به دیوار.....هزار بار زنگ زدم گوشیت....خانوم بر نمیداره....زنگ زدم خونه....مریم خانوم میگه خوابی...هرچب صدات میکنه بیدار نمیشی....امروز هیچی.....روزای قبل چی....
_ببخشید دیگه شادی جون.....حالا تو حرکت کن به کلاس دوم حداقل برسیم....حرصم نخور دیگه.....نمی گی شیرت خسک میشه؟....حالا کی باید به این بچه شیر بده...؟
شادی که کم کم داشت به خنده می افتاد گفت:
_تو نمی خواد به فکر من باشی....خیلی از دستت شکارم.....بعدا حساب رسی میکنم بهت...
بعد ماشین و روشن کرد و به سمت دانشگاه راه افتادیم...

ا صدای خسته نباشید استاد نفس بلندی کشیدم با لگدی که شادی به پام زد فهمیدم"بد بخت شدیم" کتا بامو جمع کردم ،یه نگا به شادی انداختم که داشت با استرس نا خوناشو میجویید یه تشر بهش زدم :
_چیـــه انگار میخوان زنده به گورش کنن..!!!جمع کن این بساطو فوقش یکم تهدید می کنن دیگه...
یهو جن گرفتش:
_فوقش یکم تهدید میکنن....؟آره...؟ برای بار چندمه که بخه خاطر شما...خانوم خرسه خوشخواب ...داریم غیبت می خوریم ؟...اونم درس به این مهمی...دلپذیر داری اعصابمو خورد میکنی ها... هرچی گفتم تو خوابت سنگینه بیا بعد از ظهر کلاس بگییریم...خانوم برنامه شون بهم می خوره...دیگه نمی تونن به باشگاهشون برسن...
_دختر یکم نفس بکش..آره خودمم پشیمونم...ولی ..کار از کار گذشته..حالا بیا بریم ببینیم حراست چه خوابی برامون دیده...
_خوابای رنـــــگی دیده ،رنگــــی
مغنه م و مرتب کردم و تو گوش شادی گفتم:
_بس کن دیگه ...خودم درستش میکنم...
با شادی به اتاق بزرگی که سر درش زده بود ...حراست....وارد شدیم. دکتر غفوری با دیدنمون اخماش تو هم رفت.گلومو صاف کردم:
_سلام دکتر
شادی هم با اضطراب سلام کرد:
_س...سلام استاد
دکتر غفوری_سلام خانوم ها.....الان هم نمی اومدید...شما مثه اینکه فراموش کردین که ایـــنجا دانشگـــاهه...و قوانیـــنی داره ...اونهم دانشگاه ما ....که جزو پنج دانشگاه اوله....
به حرف اومدم:
_دکتر درسته ما غیبت کردیم...ولی عمدی نبوده...
دکتر غفوری_عمدی نبوده...؟......میشه بفرمایید شیش بار غیبت...اونهم توی ساعت اول..
چجوری می تونه اتفاقی باشه...؟...خانوم ها ...ما تحمل دانشجو های بی انظباط رو نداریم..
شش بار غیبت چه معنیــی می تونه داشته باشـــه...؟
شادی با تته پته:
_ببخشید دکتر دیگه تکرار ...ن....نمی..شه
دکتر غفوری_این دفعه بخششی وجود نداره....با وجود شما اعتبار دانشگاه علوم پزشکی پایین میاد...ما به دانشجو های بی انظبا ط نیاز نداریم...
صدای تک زنگ گوشیم اومد فهمیدم الهامه...باید یکم دیگه طولش میدادیم..
من_ولی دکتر ما فق...
با باز شدن در به وسیله ی استاد صالحی حرفم نصفه موند هیچ وقت از دیدن استاد صالحی اینقدر خوشحال نشده بودم....حیف که کارم گیرته...
استاد که با دیدن ما گل از گلش شکفته بود ...حالت دستپاچه ای به خودش گرفت رو به دکتر غفوری گفت:
_ببخشید دکتر نمی دونستم کار دارید بعدا مزاحم میشم...
دکتر غفوری_بیا تو صالحی جان...تو که غریبه نیستی ...دانشجو های خودتن...دارن راجع به غیبت های مکررشون باز خواست میشن...آخه دانشجوام اینقدر بی توجه...؟
استاد صالحی در حالی که روی یکی از صندلی ها مینشست رو به دکتر غفوری گفت:
_بله دکتر ...اطلاع دارم ...ولی خانوم آریـــا فر و یــوسفی از بهترین دانشجو های من هستن...بعد با نگاه مشتاقی رو به من ادامه داد:
_وما نمی خوایم که ...اونا رو از دست بدیم!!!
حس کردم حرفش دو پهلو بود!!یهو شادی نیشگون ریزی از بازوم گرفت یعنی"مفهومو بگیر"
دکتر غفوری _بله،..ولی انظباط و نظم بحثش جداست..راجع به شیطنت های خانوم ها به خصوص آریـــــا فر شنیدم که جزو موارد انظباطی هستش...
من که میدونم تو از کی راپورت میگیری !!!با یه نگاه عصبی که مخلوطی از خواهش داشت به صالحی نگاه کردم."جون مادرت این پیر مردو راضی کن"صالحی که متعجب شده بود شایدم با خودش میگفت اشتباه دیدم رو به دکتر غفوری گفت:
_دکتر جان اگه من بخوایم ایندفعه گذشت کنین...و چشم پوشی کنید روی منو زمین می اندازید..؟
دکتر غفوری که مجاب شده بود رو به استاد صالحی گفت:
_فقط به خاطر شما دکتر...!!!بعد نگاه خصمانه ای به ما کرد که شادی خانوم که درد نیشگون گرفته بود دوباره نیشگون گرفت ایندفعه به این معنی"اگه دوباره خوابیدی برای خودت فاتحه ختم کن"
حالا که عملیات با موفقیت انجام شد رو به دکتر غفوری با لحن نه چندان جالبی گفتم:
_ممنون دکتر که اجازه دادین ...ما اینجا بمونیم..
دکتر غفوری که کاملا پرت بود:
_خواهش میکنم ...فقط این بار آخرتون بود..بعد ضربه به پشت صالحی زد :_به خاطر صالحی عزیز...و لبخندی به دکتر صالحی زد و دکتر صالحی جواب داد.
با تشکر شادی از دکتر غوری و صالحی بیرون اومدیم....
شادی نفس عمیقی کشید بعد انگار که از بند آزاد شده گفت:
_آخیــــش ،فکرشم نمی کردم...جون سالم به در ببریم...دست استا د صالحی درد نکنه..
با شنیدن اسمش صورتمو جمع کردم...خدایا که می خواد اینو تحمل کنه...
چند ثانیه بعد استاد صالحی هم از اتاق بیرون اومد و با دیدن ما لبخندی زد...شادی رو به استاد گفت:
_استاد ممنون که کمکمون کردین...واقعا نمی دونم چجوری تشکر کنم... استاد نگاه مشتاقی به من کرد و گفت:
_خواهش میکنم...وظیفه ام بود...هر موقع ....هرجایی کارتون گیر کرد ...دریغ نکنین..
هه هه فکر کن من کارم به تو گیر بیفته...این یه بارو از دستم در رفت...شادی لگدی زد یعنی تو هم یه چیزی بگو...
من_ممنون استاد...دریغ نمی کنیم..."حتما"...شمارو مطلع میکنیم...با اجازه..
بعد دست شادی رو کشیدم..و راه افتادیم..به سمت بیرون از دانشگاه.
شادی_وای خدا چه به موقع رسید....دلپذیر ...اصلا فکر نمیکردم این خاطر خواه شما ..یه جای به درد بخوره..
_می خوام صد سال سیاه خاطر خواه نباشه...بزنم همیچین فکشو بیارم پایینا..حرصمو در آورده بود...شما هم که بلد نیستی مثه آدمیزاد حرف بزنی فقط جفتک می پرونی..در ضمن اینکه صالحی بفهمه کار خودم بود...
شادی که هیجان زده شده بود پرسید:
_واقعا...؟..چجوری؟...
_بیا بشینیم الان الهام میاد بهت میگم....
در همین حال الهامو دیدم که داشت دنبال ما میگشت...شادی براش دست تکون داد ...
_به به سلام به دوزتان عزیزم....دستمو ماچ کنین که کارتون ...رو راه انداختم..
شادی که گیج شده بود گفت:
-تو ...ولی استاد صالحی که...
الهام پرید تو حرف شادی و با هیجان تعریف کرد:
_آمار استاد رو از بچه های ترم بالایی گرفته بودم...وقتی دلپذیر گفت احضار شدین گفتم باید دست به دامن کسی بشیم که حرفش...خریدار داره...کی بهتر از استاد صالحی که هم استاد...وبا شیطنت ادامه داد:_وهم واله وشیدای..دلپذیر..بعد با دلپذیر هماهنگ کردیم که وقتی شما رفتین حراست ..من هم برم با استاد حرف بزنم ...تا شما اخراج نشین...
شادی پرید تو حرف الهام:
_خوب بعدش چیکار کردی ...به استاد چی گفتی...؟
الهام با لحن شیطونی روبه من گفت:
هیچی آخرای کلاس خودمون ..اومدم بیرون و به حالت دو رفتم کلاس استاد..استاد که بدبخت شوکه شده بود گفت چی شده خانم شایگان اتفاقی برای "کسی "افتاده ...؟
منم مثلا خیلی ناراحتم گفتم استاد بیان بیرون از کلاس تا براتون بگم...
بعد گفت:
_خانوم شایگان بگین چی شده....دارم کم کم ...می ترسما..
گفتم :
_استاد ..دلپذیر و شادی ..اتاق حراست هستن..به خاطر غیب های مکرر قرار ه اخراج بشن..تو رو خدا شما یه کاری کنین...
بعد استاد حرف من تموم نشده بی توجه به کلاس دوید سمت اتاق حراست..حالا من نمی دونم یا بخندم...گفتم استاد صالحی هم از دست رفت..من پشت سرش دویدم همین جوری زیر لبی می گفت:
_کسی همچین حقی نداره.. بعدشم که شما میدونین.
شادی با لحن احساساتی گفت:
_وای خدایا...چقدر رومانتیک ..چقدر رویایی...
حرصم گرفت همین جوری برای خودشون چرت و پرت بلغور می کردن...یه نیشگون محکم از شادی و یه پس گردنی مهمون الهام کردم...
شادی_آیی..دختره ی بیشعور...نگا بازومو کبود کرد..
الهام هم داشت گردنشو ماسا ژ میداد گفـت:
_ای خدا...بشکنه این دست...بشکنه که نمک نداره...بیا و خوبی کن دو رو زمونه ی بدی شده...دلپذیر حالا یکی هم پیدا شده ضربه تو سرش خورد و عاشق توی بی ریخت شد...می خوای دکش کنی؟
شادی_راست میگه..استاد به این خوبی...هم خوش تیپه ...هم مهربون..و بالحن رویایی:
_وهم عاشــــق
ای خدا !!!منو گیر چه کسایی انداختی...یهو بلند شدم و جیغ زدم:
_دوتا تون خـــفــــه شـــین...!!!
که خدارو شکر زبون بستن میدونن وقتی اخلاقم سگی شد باید هیــــچی نگن...
_حالا بلند شین بریم...
مثه جوجه اردکای زشت پشت سرم راه افتادن...یه نگاهی به اطراف انداختم تا ماشین شادی روپیدا کردم با لحن طلبکارانه ای گفتم:
_ســـویـــچ...
شادی بی هیچ حرفی سویچ ماشینو داد شنیدم که الهام زیر لبی گفـت:
_باز هاپــــو شد....!
شادی هم تایید کرد.هر سه سوار شدیم و بس حرف حرکت کردم ..وقتی به خونه رسیدم..پیاده شدم
رو به الهام گفتم:
_کیفمو بده...
الهام کیفمو داد بعد باشادی همزمان گفتن:
_ببخشیـــــــد دلی...
با نگاه به چهر ه ی غمگینشون خندم گرفت...گفتم:
_دیگه تکرار نشه...حرفی از صالحی جلوی من نمیزنین...
هر دو با کله تایید کردن...
¬¬-من دیگه رفتم...خدا حافظ
شادی و الهام:
-خدا حافظ ها پـــــو
غش غش خندیدم...بی چاره ها حق داشتن...زنگو زدم که در با صدای تیکی باز شد...


_________

از همین حـــالا بگــم ..تشکــــــــــــر یـــاد تون نــــره
ادامه دارد...

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
من زاده ی ماه بهمنم .. غـــــــرورم را به راحتی به دست نیاوردم که تو خُــــــردش کنی..! غرور من اگر بشکند .. با تکه هایـــــش شـاهرگ زندگی ات را خواهد زد..!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • امام رضا علیه السلام
  • ♥---♥ ديوونه هاي امير تتلو ♥---♥
  • مهدی جون:)
  • عشق وبی کســـــــی
  • تنهـــــــــا!
  • هندز فری تغییر صدای موبایل
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • *Ooدهـــــکـــــده چت*oO
  • ❤❤ True Love Stories Never Have Endings ❤❤
  • شاید برای تو،شاید برای دلم
  • عاشقانه ها
  • قرار نبود..
  • زҐٍ زمـﮧا ـﮯ פر شب (السایی)
  • ღ♥عشــــــــــق شیشــه ای♥(الی جــــونم)ღ
  • ❶๖ۣۜAຖԵi_๖ۣۜlOvξ
  • بزرگترین سایت عاشقانه
  • ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان
  • بیاتوعزیزم دم در بده
  • وبلاگ هواداران احسان علیخانی
  • ♬قـــــروقـــــــــــاطـــــــــــے♬
  • ملودی دانلود
  • ◕‿◕ غم و غصه تعطیل ◕‿◕
  • اتریس
  • IRS Download
  • نگــــــــــاه دانلــود
  • gozine2
  • تــتــلــــــــــــــ♥ــــــــــیتی هـــا
  • music & dance
  • famous stars
  • تتلو & طعمه عشق همیشگی
  • بازدید
  • رمان فا
  • ... وبلاگ رسمی الناز شاکردوست ...
  • مادرچت
  • سایت هواداران امیرتتلو
  • جم موزیک
  • سایت رسمی طرفداران نویسنده fereshteh27
  • کتاب ها و دل نوشته ها
  • یکی بــود یــکی نــبود !
  • لحظات زنـدگی من !
  • هرچی بخوام
  • *Oo°بآزیآفت مغز هآ*oO°
  • عـاشقـانه هـای تنهـایـی
  • پـــــارس چت
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 58
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 29
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 200
  • بازدید ماه : 812
  • بازدید سال : 3,736
  • بازدید کلی : 85,811
  • کدهای اختصاصی

    دريافت کد :: صداياب
    _

    کد ِکج شدَنِ تَصآویر

    .