loading...
◕‿◕ FaCe KoOoOb ◕‿◕
proud Hear Of Stone بازدید : 1909 دوشنبه 18 فروردین 1393 نظرات (2)

و حیاط باغ بودیم..عمو و باباو زن عمو و مامان و میتراخانوم رو ایون نشسته بودن و چایی می خوردن..ماهم اون پایین بودیم..یه تونیک جذب مشکی و شلوار مشکی پوشیده بودم که خطای مشکی و قرمز داشت.با یه کلاه آفتابی سفید.
فریان یه تاپ قرمز پوشیده بود و دار و ندارش و به نمایش گذاشتـه بود..فرنوش ام که بدتر از اون..رادمهر از صبح بیرون بود.پی کارهاش رفته بوده تو یکی از بیمارستآن های شیراز خلاصـه رئیس بیمارستـان که از قبل می شناخته رامهر رو دیگه ولش نکرده..ناهار و که دعوتش کرده و یه پیشنهاد
کاری ام بهش داده چند تام از کارهای کنفرانس و جور کرده..تو همین حین..یه پسر تصادفی رو می آرن..چهارده سالش بوده..مامانش انقدر زاری و گریه می کرده که حد نداشت..دکترا گفته بودن قلبش آسیب دیده..چون از قبل بیماری داشتـه تعلل جایز نبوده..رئیس بیمارستآن چند تا تیم پزشکی
رو آمـاده می کنـه و از رادمهر درخواست می کنـه که این عمل و اون انجام بده..کسی که دستهاش معجزه گرن..دکترای قلب هم که گفته بودن عمل سختیه و ممکنـه پسره زیر عمل بمیره..مادره که میشنوه التماس می کنـه به رادمهر..و رادمهر ام راضی به عمل میشـه..عمل هشت ساعت طول
میکشـه..و با موفقیت تموم میشـه..رادمهر ام بدون اینکـه هیچ پولی بگیره بعد از اینکه کاراش تموم میشه میاد خونـه.
هنوزم با فکر کردن به اینکه رادمهر یه عمل سخت و انجام داده که چندین میلیون پولش میشده انجام داده و پولی نگرفتـه باعث تعجبم میشه.
باورش برام سخت بود.این روی رادمهر رو ندیده بودم.اینکه وقتی داشت تلفنی صحبت می کرد با یکی
از دکترا می گفت به مادرش بگین فقط برام دعا کنـه.این کار رو فقط به خاطر ثوابش کردم.
خلاصه رادمهر بعد از چند ساعت خواب رفت بیرون و تازه برگشت.
رادین به فریـان می گفت که رادمهر اهل بازی کردن نیست دختره ول نمی کرد،آخرشم نمی دونـم رفت چی تو گوش رادمهر خوند که رادمهر درجا قبول کرد.
همه جمع شده بودند..و منتظر بازی ما بودند.
دلناز تو خودش بود..البتـه نه مثله قبل ولی خوب ناراحت بود..رادین تنهاش نمی ذاشت..شوخی می کرد باهاش..سربه سرش می ذاشت..و همین باعث شده بود که دلناز بهتر شه..امیدوارم دلنازام به رادین علاقه مند بشـه ،چون مطمئنم رادین خوشبختش می کنـه.
رادمهر که به جمعمون پیوست بازی شروع شد..تیشرت جذب سبز رنگی پوشیده بود با شلوار مشکی
فرداد دقیقا" کنار من ایستاده بود..رادمهر نگاهی به همه کرد..چند لحظه ای روی من و فرداد مکث کرد
ولی سریع نگاهش و گرفت.
راحیل سکه انداخت..شروع کننده ی بازی ما بودیم.
فرداد توپ و به سمت من گرفت و گفت: شروع کننده تو باش!
با تعجب محسوسی توپ و گرفتم.فرنوش و فریان و دلناز و رادمهر وسط بودن..فریان که بازوی رادمهر و چسبیده بود.یعنی اینجـاام ول نمی کنـه.
حرصم گرفت..فریــان و نشون گرفتـم..و توپ و محکم پرتآب کردم..جیغی کشید ..راحیل از اون ور توپ
و گرفت و باحرص آشکاری فریـان و نشونـه گرفــت.عین کنـه به رادمهر چسبیده بود..رادمهر بهشاخمی کرد که ترسید و بازوش و ول کرد..دختره ی سریــش!!!
همچنان بازی می کردیم..عرق از سر و رمون می ریخت..یکی من می انداختم یکی فرداد..فرداد توی
اولین ضربه اش فریان و هدف گرفت و فریان بیرون رفت..رادین که توپ و می انداخت متوجـه می شدم که جوری می اندازه که توپ به دلناز اصابت نکـنه.
راحیل دلناز و زد..و من فرنوش و ..! می موند رادمهر..زیاد تکون نمی خورد..ولی جوری حرکت می کرد
که انگار دقیقا" می دونـه هدف کجاست..یعنی حتی توی بازی ام پرستیژ ش و حفظ کرده بود.مدل خاصی داشت.
سرعت مون بالارفت..سه چهار باری ام بل گرفت..اگه به ده تا میرسید بد بخت می شدیم..
حس می کردم که فرداد با حرص آَشکاری توپ و به سمت رادمهر پرتاب می کنـه..و می خواد بهش ضربـه بزنـه.پ
نفس نفس می زدیم .
رادین که رو زمین نشسته بود.
آخرشم به ده تارسید و اونـا برنده شدن.رادمهر خیلی راحت بل می گرفت.نگاه پیروز مندانه ای به
فرداد انداخت .فرداد اخمی کرد.حس می کردم یه چیزی بینشونـه..چون نگاهشون به همدیگـه مثل نگاه دوتآ دشمن به هم بود.
نوبت ما شد..رفتیم وسط..اولین نفر راحیل بود که بیرون رفت..صدای دست مامان اینـا می اومد..
با هیجان به بازی ما نگاه می کردن.زن عمو که با شور و ذوق دست می زد.
رادمهر فرداد و هدف گرفت..ضربه ی محکمی بود جوری که فرداد آخی کرد و پاش و گرفت..فرنوش راحیل و بیرون کرد..و رادین و.فریان با حرص من و نشون گرفتـه بود..امـا من زبل تر از اینـا بودم که توربشـم.
فقط من مونده بودم..فرداد دست تکون می داد و می گفت حواسم باشـه..یکی دوتا بل هم گرفتـم..
خوبی ورزش کردن اینه که آدم نفس کم نمیاره.و سرعت بیشتری داره.
رادمهر اخم کرده بود..حس می کردم ضربــه هایی که می زنـه بهم خیلی آرومن..جوری که اصلا" درد
نداشت..ازش بعید بود..جوری به فرداد ضربـه زد که بنده خدا دکتر لازم بود.
یه لحظه حواسـم پرت رادمهر شد..به اخمی که کرده بود.
ضربـه ی شدیدی تو شکمم حس کردم و بالافاصله افتادم رو زمین...

شکمم و گرفته بودم..از درد اخمـام تو هم رفته بود..همه با هول به سمتم اومدن..رادمهر با نگرانی..
که حس می کردم..حتی فرداد با رنگی پریده..زن عمو با هول اومد پایین..
رادمهر دستشو پشتم گذاشت و زیر لب گفت: سرتق !
از درد سرم و خم کرده بودم.
زن عمو : عروسـم چی شده؟!
راحیل با حرص گفت: فریــان جون چنان ضربـه محکمی به شکمش زد که فیل و از پا در می آورد.
فریان با لحنی که نشون می داد الکی ناراحتـه گفت: خوب حواســم نبود
فرداد با عصبانیت رو به فریان غرید: حواست کجا بود که زدی دلپذیر و ناقص کردی ؟!هـان؟!
با تعجب نگاهی به فرداد انداختـم..هنوز تو فکر "سرتق " گفتن رادمهر بودم که این عصبانیت بی معنی فرداد ام اضافـه شد..یکی که باید نگران باشـه نیست..و حتی دست از تیکه پرونی تو این حالت ام برنمی داره و یکی مثلـه فرداد که اینجوری عصبانی میشـه.
عمو اومد جلو..دستشو دور شونـه ام انداخت و با مهربونی گفت: دخترم کجای شکمتـه؟!
جای مورد نظر رو نشـون دادم.رادمهر دستشو از دورش شل کرد..انگار از روی اجباربوده این کار روکرده .
عمو: بچه ها دورش و خلوت کنین..دخترم میتونی بلندشی؟؟؟

نمی خواستم الکی لوس بازی در بیارم..درستـه درد داشت ولی خوب منم ورزشکار بودم و تا حالا بارها ضربـه به شکمم خورده بود.
من: خوبم بــابــا می تونـم بلند شم.
بابا رو از عمد کشیدم تا فریـان تا اونجـاش بسوزه.جوری که با حرص به رادمهر نگاهی انداخت.
رادمهر گوشه ای ایستاده بود.این یعنی من به تو توجهی ندارم.ولی حاظرم قسم بخورم که نگرانی رو توی چشماش دیدم.
بلند شدم .
زن عمو با نگرانی و ناراحتی گفت: ببین چه بلایی سر عروس قشنگم اومده.
بعد با عصبانیت نگاهی به فریان کرد.
عمو با مهربونی دستش و دورم حلقه کرده بود.
فرداد و می دیدم که با اخم با فریان و فرنوش حرف می زنـه.
و صدای مامان و : چیزی نشده که آقا فرداد ..الکی شلوغش کردن.

فرداد: نه گیتی خانوم..فریـان ضربـه شدیدی به دلپذیر خانوم زد

فریان با حرص و عصبانیت: فـــــــــر داد !!!

دیگه چیزی نشنیدم چون با کمک عمو زن عمو رفتیم تو یکی از اتاقا.

من: چیزیم نیست مــامــان.

زن عمو گل از گلش شکفت به خاطر مامان گفتن من و با لبخند قشنگی گفت:
_ فدای دخترم بشـم، نمی دونی چقدر خوشحالم کردی با "مامآن" گفتنت.
لبخندی زدم.عمو گونـه ام بوسید و زیر لبی گفت: پسره ی بی خیـال.
منظورش رادمهر بود.که الان با خیال راحت تو حیاط بود و سراغی نمی گرفت.اون که علاقه ای به من نداره.پس خیالشم راحته.
مامان و بابا اومدن تو به همراه دلناز.دراز کشیده بودم روی یکی از تشکا.
بابا: دلپذیر بابا که طوریش نشـده؟!
لبخندی زدم و گفتم: نه بابایی،خوبم.
مامان: دخترم ماشالله ورزشکاره.چیزیش نمیشـه که.
بعد اومد گونـه ام و بوسیـد.

***

مامان: دلپذیر ،ببین چیزی جا نمونده باشـه.

من: نه مامان همه رو جمع کردم.

رادین: زن عمو من دلناز میاد پیش ما اجازه هست؟!

مامان لبخند مهربونی به رادین زد و گفت: به شرطی که روحیه اش و عوض کنین !

رادین: خیالتون تخت خواب !

رادین و دلناز با ماشین روزبه می رفتند..فرداد و مامانش و فرنوش ام با ماشین فرداد..بابا اینا ام با ماشین عمو..می موند من و فریان که خودش و واسه ی نشستن توی ماشین رادمهر آمـاده کرده بود.حوصله اش و نداشـتم،به اشاره های راحیل ام هیچ توجهی نکردم..دلم آرامش می خواست.
به خاطر همین رفتم سمت ماشین بابا اینـا ...چون شاسی بلند بود و بزرگ و جاش آزادتر بود.تو همین حین فرداد با لبخندی رو به من گفت: دلپذیر خانوم میشـه خواهش کنـم ،با ما بیاین؟!
جرقه ای تو ذهنـم زد.میتونستم برم با فرداد..هم پسر خوبی بود و هم حرص فرنوش و مامانش و در
می آوردم.
خواستم برم سمت ماشین فرداد که صدای محکم رادمهر رو شنیدم.
رادمهر: دلپذیر با خودم میـاد...
***
یهو برگشتم سمت رادمهر،این حرفش یه بوهایی میداد..اینکه غیرتی شده یا به خاطر رقابت و
دشمنی ای که با فرداد داره این حرف و زده.
تواین مدت قشنگ معلوم بود که یه انفاقاتی افتاده که این دوتا شمشیر رو از رو بستن.امـا من حس بدی به فرداد نداشتم.
زن عمو لبخند مهربونی به رادمهر زد.میتونستم حدس بزنم که چقدر از این حرف رادمهر خوشش اومده
از نگاه بقیه ام میشد این خوشحالی رو خوند.
برگشتـم عقب رو به رادمهرِهمیشه اخمو گفتم: من میرم اونجــا
و به ماشین فرداد اشاره کردم.این کارم باعث شد لبخندی به لب فرداد و اخمی به پیشونی رادمهر بیاد.
رادمهر با تحکم گفت: دلپـذیر..بشین !
اینقدر خوشم می اومد از حرص دادن رادمهر .
زن عمو با : دخترم بشین تو ماشین شوهـرت.رادمهر طاقت دوریت و نداره.
با این جمله زن عمو لبخندی به لب همـه اومد..فریـان با حرص نگام کرد.ولی رادمهر با پیروزی فرداد و زیر نظر داشت.فکر می کردم الان یه چی می گـه همه رو ضایع می کنـه.
رفتم تو ماشین رادمهر روی صندلی جلو نشستم.رادمهر به فریان نگاه کرد.فریان با عصبانیت چند ثانیه
ای تو چشمای رادمهر زل زد و با حالت قهر رفت توی ماشین فرداد.عینهو خر تیتاب خورده ذوق کردم.
چقدر حس خوبیـه.
صدای زنگ اس ام اس گوشیم اومد.
راحیل بود." دلــی،به جون خودم رادمهر سرِ تو غیرتی شد.وای خـــدا"
نوشتم"نه بابا ،به خاطر دشمنی ای که با فرداد داره اینجوری کرد،وگرنه رادمهر و غیرتی شدن؟"
راحیل فورا" نوشت" دلی،من برادر خودم و می شناســم،قشنگ معلوم بود غیرتی شـده"
ذهنم در گیر شد.
یعنی رادمهر به خاطر اینکـه من خواستم برم تو ماشین فرداد اینجوری کرد..به خاطر فرداد بود.یا من؟
نمیدونـم..!!!
زیر چشمی نگاش کردم.با آرامش رانندگی کردنش و دوست داشتـم.همه چیش خاص بود و مردونـه.
حتی اگـه اخمم نمی کرد بازم مدل ابروهاش جوری بود که آدم فکر می کرد اخم کرده.ابروهاش
مشکی بودو پرپشــت.
چشماش باعث شده بود که جذبـه صورتش چند برابر بشـه..
نگام و ازش گرفتم و به بیرون دوختـم..ماشین فرداد و روزبه و بابا اینا به ترتیب پشت سرمـا بود.
فرداد و میدیدم که هراز چند گاهی به ماشین ما نگاه می کرد..نمی دونـم چرا رادمهر اینقدر با هاش بد رفتـار می کنـه .من که تو این مدت بدی ای ازش ندیده بودم.پسر مهربونی بود.و کمی احساساتی.
زود با آدم گرم می گرفت.
ولی چیزی رو که درک نمی کردم این بود که توجهش بهم جلب شده بود.این و چندین بار تو صحبت کردنش باهام فهمیده بودم.جوری بود که حس می کردم داره نخ می ده.
گاهی ام می دیدم که با یه لحن بدی در مورد رادمهر صحبت می کنـه.
مطمئن بودم یه چیزایی اتفاق افتاده که باعث شده اینطوری بشن دوتآ شون.

ادامـه دارد....
***

سنگینی نگاهی رو حس کردم..زیر چشمی نگاش کردم ..رادمهر چند لحظه یه بار بهم خیره میشد.این و از اولی که نگام و برگردونده بودم سمت شیشه حس می کردم.
یه حس عجیبی داشتـم..سردرگمی..دلتنگی..غمگ ین و افسرده بودن..
سرم و به پشتی ماشین تکیه دادم و چشمام و بستـم.
صدای آهنگ آرومی اومد..

وقتی به تو فکر می کنم
خاطره هام زنده میشه
از جا دلم کنده میشه
دوباره شرمنده میشه..

شرمنده میشه پیش من
که بهم بگه دوست داره
بگه فقط تورو داره
بازم داره کم میاره

روش نمیشه آخه خودش
میدونه درد من چیه

میدونه بین ما دوتا ، جدایی تقصیر کیه
میدونه دوباره براش ، خوابای ناجوری دیدی
اما بازم نمیتونه ، نگه تو اونو دزدیدی



شیرین ترین خوابی که دیدم تو بودی
تو شیرین ترین رویا که داشتم تو بودی
تو شیرین ترین دردی بودی که کشیدم
کسی مثه تو تو دنیا من ندیدم


توی تموم زندگیم
دلم ازم چیزی نخواست
به جز تو که توئم واسه
دلخوشیه خودم میخواست

دلش میخواست کنار تو
باشه و عاشقی کنه
میخواست رو دیوار دلش ، عکستو نقاشی کنه
میخواست تو زندون نگات
خودشو زندونی کنه
برای اون رنگ چشات
خودشو قربونی کنه

فقط میخواست با تو باشه
پیش تو آواره باشه
حتی اگه پیشه تویه عاشق بیچاره باشه



شیرین ترین خوابی که دیدم تو بودی
تو شیرین ترین رویا که داشتم تو بودی
تو شیرین ترین دردی بودی که کشیدم
کسی مثه تو تو دنیا من ندیدم

امین حبیبی / وقتی به تو فکر می کنـم

***

آرامشی که با این آهنگ گرفتــم باعث شد کم کم چشمام بسـه شن و به خواب برن..فقط تو لحظه آخر حس کردم رادمهر کتش و روم اندختــه.

***
دانــای کل
نگاهی به چهره ی شیرین و معصوم دلپذیر در خواب انداخـت.باید اعتراف می کرد در خواب خیلی دوست داشتنی می شد.
خودش هم می دانست،که نسبت به اوحس هایی دارد،دیگر مثل اوایل اینقدر بی توجه نیست.خاطرات این مدت با دلپذیر توی سرش رژه می رفت.کل کل ها،حرص در آوردن هآ،عصبانی شدن هایشان..همه برایش یک خاطره ی خوش ساختـه بود..رادمهر کلا"از اینکه حرص دلپذیر را در بیاوردتفریح می کرد..وقتی حس می کرد دلپذیر ناراحت و غمگین است به شیوه ی خودش با یک کل کل
یا حتی دعوا او را از آن حال و هوا بیرون می کشـاند.
لبخندی به لبش آمـد..کل کل سر خریدن وسایل..فروشگاه زنجیره ای..آن همه پد بهداشتی..خجالت کشیدن دلپذیر..حس شیرینی که راکه رادمهر از خجالت کشیدن او پیدا کرده بود..نصب کردنپرده ها.
کل کل شان سر قد بلند بودن..با اینکـه رادمهر ته دلش می دانست که دلپذیر در جرگـه بلند قد
هاست ولی حس خوب حرص در آوردن او باعث شده بود که این مسئله را انکار کنــد..
کل کل شان سر بیسکوئیت کاکائویی..آغوش غیر منظره شان..
نمی دانست چه جور حسی بود که دوست داشت دلپذیر را در آغوشش داشتـه باشد و اورا سفت به خود بفشارد..مثل وقتی که دلپذیر کمر درد داشت..رادمهر در آغوش گرفتن دلپذیر را کاری بعید ازخود می دانست ولی برایش غیر ارادی بود..دلش نمی خواست قطره ای اشک او را ببیند..
وقتی دلپذیر می گفت درد دارم به طرز عجیبی خودش احساس درد می کرد..
اشک های گوله گوله اش که می بارید رادمهر را عصبانی می کرد..دلش می خواست بگوید لعنتی اشک نریز..نمی دانست که این اشک ها چه بلایی سر رادمهر آورده اند..
دوباره مرور کرد..حاظر جوابی اش را..سر بازی کردن..و آمــدن فرداد را..
لحظه ای که آن دو با هم از در وارد شدن..رادمهر ثانیه ای حس کرد نفسش گرفت..امـا خودش را بیتوجه نشــان داد..
اینکــه می دید فرداد دور و بر دلپذیر می پلکد اعصابش راد بهم می ریخت.پسره ی عوضی به چه حقی به دلپذیر نزدیک میشد؟!  ادامه دارد..



مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط !!!!! در تاریخ 1393/01/30 و 13:49 دقیقه ارسال شده است

مرسی سر زدیشکلکشکلک
پاسخ : خواهششکلک

این نظر توسط robotblog در تاریخ 1393/01/18 و 18:53 دقیقه ارسال شده است

(سیستم ارسال کامنت گروهی)
ارسال ده ها کامنت در دقیقه به صورت اتوماتیک
با سرعت وبلاگتان را به بقیه معرفی کنید!
http://www.robotblog.ir


کد امنیتی رفرش
درباره ما
من زاده ی ماه بهمنم .. غـــــــرورم را به راحتی به دست نیاوردم که تو خُــــــردش کنی..! غرور من اگر بشکند .. با تکه هایـــــش شـاهرگ زندگی ات را خواهد زد..!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • امام رضا علیه السلام
  • ♥---♥ ديوونه هاي امير تتلو ♥---♥
  • مهدی جون:)
  • عشق وبی کســـــــی
  • تنهـــــــــا!
  • هندز فری تغییر صدای موبایل
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • *Ooدهـــــکـــــده چت*oO
  • ❤❤ True Love Stories Never Have Endings ❤❤
  • شاید برای تو،شاید برای دلم
  • عاشقانه ها
  • قرار نبود..
  • زҐٍ زمـﮧا ـﮯ פر شب (السایی)
  • ღ♥عشــــــــــق شیشــه ای♥(الی جــــونم)ღ
  • ❶๖ۣۜAຖԵi_๖ۣۜlOvξ
  • بزرگترین سایت عاشقانه
  • ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان
  • بیاتوعزیزم دم در بده
  • وبلاگ هواداران احسان علیخانی
  • ♬قـــــروقـــــــــــاطـــــــــــے♬
  • ملودی دانلود
  • ◕‿◕ غم و غصه تعطیل ◕‿◕
  • اتریس
  • IRS Download
  • نگــــــــــاه دانلــود
  • gozine2
  • تــتــلــــــــــــــ♥ــــــــــیتی هـــا
  • music & dance
  • famous stars
  • تتلو & طعمه عشق همیشگی
  • بازدید
  • رمان فا
  • ... وبلاگ رسمی الناز شاکردوست ...
  • مادرچت
  • سایت هواداران امیرتتلو
  • جم موزیک
  • سایت رسمی طرفداران نویسنده fereshteh27
  • کتاب ها و دل نوشته ها
  • یکی بــود یــکی نــبود !
  • لحظات زنـدگی من !
  • هرچی بخوام
  • *Oo°بآزیآفت مغز هآ*oO°
  • عـاشقـانه هـای تنهـایـی
  • پـــــارس چت
  • قیمت روز خودروی شما
  • دانلود سریال جدید
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 58
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 18
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 189
  • بازدید ماه : 801
  • بازدید سال : 3,725
  • بازدید کلی : 85,800
  • کدهای اختصاصی

    دريافت کد :: صداياب
    _

    کد ِکج شدَنِ تَصآویر

    .