loading...
◕‿◕ FaCe KoOoOb ◕‿◕
proud Hear Of Stone بازدید : 391 پنجشنبه 22 اسفند 1392 نظرات (0)

سعی کردم ذهنمو خالی کنم از این دختر عجیب ، چرا باید همچین دختر تو داری باشه؟ خودمم زیر همچین اتفاقی دَووم نمیارم ... گفت مادرش عاشق یکی دیگه شده؟ مگه ممکنه؟ چطور یه زن شوهر دار میتونه با وجود یه بچه عاشق کسی دیگه بشه؟ آمیتیس- اِ! اســتاد؟ رد کردید خیابونمونو که ...! همینجا نگه دارید خودم میرم . -معذرت میخوام ، الان میپیچم . آمیتیس- بیخیــال! باهم این حرفارو نداریم که ، من اهل تعارف تیکه پاره کردن نیستم ، خونه زیاد دور نیست میرم . نگه دارید . ماشینو نگه داشتم و گفتم : مطمئنی نمیخوای برسونمت؟ آمیتیس- بــله ... خیالتون راحت . -مراقب خودت باش ، امتحان فرداتو بخون ، سخت اوردم . سرشو کج کردو با لحن لوسی گفت : استاد ، یکم بهم کمک کنید ، تاریخ موسیقی خیلی گیج کننده س . -اگه تنبلی نکنی و اینقدر دست پایین نگیریش نمره ت خوب میشه ، الانم پیاده شو ... دیرم شد . با خنده و مسخره بازی هاش از ماشین پیاده شد و از خیابون رد شد ، گاز ماشینو گرفتم طرف دانشگاه ، هنوز هضم زندگی آمیتیس برام سنگین بود ، این دختر واقعا کی بود؟ ... بعد از تحویل برگه های امتحانی از دانشگاه بیرون اومدم ، باید یه سر میرفتم پیش شاهین برای تحویل چند تا کتاب و جزوه ... سوار ماشین شدم و ماشینو سمت خوته ی شاهین روندم ، شاهین از همه نظر رفیق بود و برای منی که خیلی توی دوستی ها محتاط بودم یه برادر واقعی بود ، از همه نظر هوامو داشت ... نزدیک خونشون بودم که گوشیمو برداشتمو بهش تک زدم ، دم خونش پارک کردم که در باز شد و شاهین کله شو اورد بیرون. سلام کردم که با اخمای درهم گفت : نیای داخل خبری از جزوه نیستا؟ یعنی چی؟ تا اینجا اومدی بعد الفرار؟ -شاهین ما که این حرفارو نداریم! فقط میدونی که کار دارم ... شاهین- نه نمیدونم! یا میای داخل ، یا بیخیالِ جزوه میشی ، هوم؟ پوفی کردم که شاهین لبخندی زدو گفت : بیار ماشینو توی پارکینگ ، سد معبر کردی ... زود باش . ماشینو بدون رضایت داخل بردمو همراه شاهین وارد خونه شدم ، مادر شاهین با لبخند ازم استقبال کردو حال و احوال پرسی گرمی کرد ، شاهین مچمو گرفتو دنبال خودش برد ، در اتاقشو باز کردو رفتم توی اتاق حدودا 25 متریش ...! شاهین- هورا! باورم نمیشه بالاخره تورو اوردم اینجا ... لبخندی زدمو روی راحتی گوشه ی اتاقش لم دادم ... -اگه اجتناب میکردم قصد بی احترامی نداشتم آقا پسر! فقط نمیخواستم مزاحمتون باشم . شاهین یکی زد پس گردنمو با جدیت گفت : من صبح تا شب میام خونت تِلِپ میشم مزاحم نیستم؟ ، البته اونجا خونه خودمه ها... منو تو نداریم ، بگذریم ، به جان خودم نباشه به جان تو اگه امروزم نمیومدی بد دست به یقه میشدیم . -لطف داری ، ممنون از این همه مهمون نوازی . شاهین کنارم نشست و آروم گفت : راستش اومدنت به اینجا ، جدا از مهمونی دلیل دیگه ای هم داشت ... ابروم بالا پرید ، دلیل دیگه؟ ، همینو به زبون اوردم . شاهین- راستش میخواستم امشب باشی ، امشب شب مهمیه برام! -چه خبر شده؟ امروز حالی به حالی شدی؟ همچین خوشحال و شنگول میزنی؟! نیشش باز شد و با خوشحالی گفت : امشب بله برونمه دادا! با دهن باز نگاش کردم! بله برون؟ هنوز یه هفته از خواستگاریش نمیگذره! چقدر زود داره با زندگی مجردیش خداحافظی میکنه! شاهین- اینطور نگاه نکن! چیه بابا انتظار داشتی اینقدر زود جواب ندن؟ خب چه کنیم دیگه؟ ما محبوبیم ... با اولین خواستگاری جواب مثبت چسبوندن به پیشونیمون . با خوشحالی بهش دست دادمو گفتم : مبارکه ، انشاا... که خوشبخت بشید . شاهین- انشاا... ، امشب که میای؟ -نه بابا! من برای چی؟ نه سر پیازم نه ته پیاز ... شاهین- چی میگی برای خودت؟ تو داداشمی ، تازشم ، خانواده خانمم غریبه که نیستن ... -بله میدونم آقای عبادی رو امروز دیدم گفت یه خوابایی برام دیدی ... شاهین- اتفاقا پیشنهاد خودشم بود که حتما با خودم ببرمت ، نیای آخر نارفیقیه ...اخم غلیظی کرد و ادامه داد : بی احترامی هم محسوب میشه . کلافه و ملتمسانه نگاهش کردم که روشو برگردوند و از اتاق بیرون رفت ... این یعنی راه کوتاه اومدنی وجود نداره! چند دقیقه ای رو با نگاه کردن به درو دیوار و وسایل اتاق گزروندم که شاهین اومد داخل ... با مشت به بازوم زد و گفت : بریم ناهار که آشپزی مامانم حرف نداره ... امروز اختصاصی برات خورش کرفس درست کرده ... شرمند شدم و با بهت گفتم : ای وای! سارا خانم رو به زحمت انداختی؟ قبل از اوکی دادنم همه چی رو بریدی و دوختی! -پاشو پاشو ، غر نزن که حوصله ندارم ، میدونی وقتی گرسنه م اعصابم ضعیف میشه که؟ زیر لب گفتم : خدا به داد نگار برسه که یه عمر باید تحملت کنه ! شاهین- دلشم بخواد که بهتر ازمن گیرش نمیاد! -لعنت برمنکرش . سر میز نشستیم و ناهار رو سه نفری صرف کردیم ، دست پخت سارا خانم واقعا حرف نداشت ... سه سالی از فوت پدر شاهین میگذشت و حالا به اصرار مادرش و البته علاقه ی خاصش به نگار دختر داییش ، دختر آقای عبادی ، تن به این امر داده بود ... دلم نمیخواست مزاحم دوره همی خانوادگیشون باشم ، ولی از طرفی نمیخواستم شاهینو که از برادر بهم نزدیک تر شده بود ناراحت کنم ... -خیلی خب! حداقل اجازه بده برم خونه یه سروسامونی به این قیافه ی داغون بدم ، اینطوری که نمیشه بیام! شاهین- ساعت 8باید اونجا باشیما! دوساعت دیگه همه اونجان ... -باشه باشه ، تا یک ساعت دیگه میام اینجا . شاهین- خیلی خب ، پس دیر نکنی منتظریم . باهاش دست دادمو با خداحافظی کوتاهی به طرف خونه رفتم ... به محض رسیدن دوش گرفتمو لباسای مناسب پوشیدم ، موهامو خشک کردمو با ژل بالا دادم ، دستی به صورت شش تیغ شده م کشیدمو لبخندی توی آینه به خودم زدم ، چقدر جذبه ی بابام توی چهره م معلوم بود! چقدر این جذبه بهم میومد ... و چقدر جذبه مو دوست داشتم! با بلند شدن صدای گوشیم و دیدن اسم شاهین ، سرسری ادکلن زدمو از خونه بیرون زدم ، از اولین طلافروشی سر راه ، یه سکه خریدم تا برای تبریک به نگار بدم ، دم خونه ی شاهین ایستادم و به گوشیش تک زدم ، به چند ثانیه سارا خانم و شاهین اومدنو سوار شدن . با وارد شدنمون صدای احوال پرسی و خنده بلند شد ، یکم معذب بودم جلوی جمعیت ... ولی باید تحمل میکردم ، به هرحال بله برون بهترین رفیقم بود ... بعد از گذاشتن آخرین قرارا ، با خونده شدن صیغه ی محرمیت بینشون باز صدای دست و کل بلند شد ، آقای عبادی پدرانه شاهینو و نگارو بغل گرفت و بعد کنارم ایستاد ، با خوشی ضربه ی نرمی به کمرم زد و لبخند شیرینی صورتشو گرفته بود . آقای عبادی- انشاالله روزی تو ، خیلی داری دست دست میکنیا؟ -ممنون ولی ازین دعاها به حق من نکنید ، با این وضعی که دارم ترجیح میدم فعلا ازدواج نکنم . آقای عبادی- تقریبا داره 30 سالت میشه! وضعیتت بعد از ازدواج روبه راه میشه . چشمکی زدمو گفتم : حالا بهش فکر میکنم . آقای عبادی- شیطون کسیو زیر سر داری؟ باخنده گفتم : اِی تقریبا . با صدای بلند خندید و منو کشوند طرف جوونا ، به نگار ، نامزد و همسر آینده ی شاهین تبریک گفتم و کنارشون نشستم ...جمع کاملا صمیمی و گرم بود ... چندتا عکس باهاشون گرفتمو رفتم یه گوشه نشستم تا راحت باهم حرف بزنن ... نریمان برادر نگار کنارم نشست و حسابی تحویلم گرفت ، فکر میکردم جمعی مثل یخچال خانوادگی ما داشته باشن! به تصوراتم پوزخندی زدمو مشغول حرف زدن با نریمان شدم .*** باصدای گوشیم چشم باز کردم ، کورکورانه گوشیو نگاه کردم ، آمیتیس بود! این موقع شب؟ جواب دادم که صدای نگرانش پیچید : الــو نیما؟ روی تخت نیم خیز شدم : سلام! بله آمیتیس خانم چیزی شده؟ صدای هق هق ضعیفش بلند شد : میشه بیای؟ نگران و کلافه گفتم : چی شده خب؟ آمیتیس- بیا توروخدا! خودت میفهمی! -خیلی خب اومدم ... زود میام . تماسو قطع کردمو سریع لباس عوض کردم ، فاصله ی اتاق تا ماشینو بدون مکث دویدم ، نگران بودمو حس بدی بهم دست داده بود ... به سرعت خودمو رسوندم به ساختمونشون ، بهم گفته بود طبقه ی سوم زندگی میکنه ... وارد شدم ، نگهبان خوابش برده بود ، بی معطلی سوار آسانسور شدمو دکمه ی مربوط به طبقه ی سوم رو فشاردادم ، با متوقف شدنش از آشانسور بیرون پریدم! با تردید توی راهرو ایستادم ، اینجا دوتا واحد هست! کدومشونه؟ چرا نپرسیدم؟ در یکی از واحدا باز شد و صدای لرزون آمیتیس بلند شد : نیـما بیا اینجا ... رفتم طرفش ، اولین باری بود که با سرو ریخت شلخته و آرایش پخش شده میدیدمش ، توی یک قدمیش ایستادم که مثل یه جوجه ی بی پناه خودشو توی بغلم پرت کرد ، صدای هق هقش بلند شد ... دستمو پشتش گذاشتمو سعی کردم آرومش کنم ، چرا اینقدر ترسیده بود؟ چرا گریه مکنه؟ -چی شده خانم کوچولو؟ این اشکارو برای چی میریزی؟ چیزی شده؟ -- نی...ما ... مـن ... مـن ... -تو چی خانمی؟ -- بیا ... داخل ... خودت ... ببین ... ازم جدا شد و رفت توی خونه ، پشت سرش راه افتادمو درو بستم . وسط هال بهت زده ایستادم! یه پسر وسط خونه افتاده بود ... این کیه؟ چرا اینجا افتاده؟ با اخم و عصبانیتی که بعد از دیدن صحنه چهره مو پر کرده بود به آمیتیس نگه کردمو تلخ پرسیدم ... -اینجا چه خبره؟ معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟ ساعت دو نصف شب این پسر خونت چیکار میکنه؟ -- مهمونی بودیم ، قراربود برسونتم ... مست بود ... اومد باهام بالا ... میخواست بهم ... میخواست ... گریه هاش شدید بود ، نفسش بالا نمیومد ، بازوشو گرفتمو ملایم تر گفتم : هـــیس! آروم باش ... خودم تا ته قضیه رو رفتم . زدیش؟ آمیتس- نـه ... نه فقط ترسیدم ، هلش دادم ... بیحال افتاد ... پوفی کردم و ازش فاصله گرفتم ، به پسره نگاه کردم و خطاب به آمیتیس گفتم : میخوای باکسی دوست شی باشه بشو! ولی حداقل حریمتو داشته باش! زندگیتو نذار کف دستش! چه معنی داره که بدونه تنهای تنها زندگی میکنی؟ خب اصلا بدونه! چرا اجازه میدی پا بذاره توی حریمت؟ اونم این وقت شب! دخترو این همه ریسک؟ نوبره والا! جواب نداد فقط اشکاش چند برابر شدن ، حرف حق جواب نداشت و سکوتش اینو ثابت میکرد ...! پسره رو روی زمین جابه جا کردم و زیر سرش دوتا کوسن گذاشتم ، قیافش حدودا 23 ساله میزد ، تیپ جلف و موهای سیخ سیخیش توی ذوق میزد ، تن و دهنش بوی الکل میداد ... با تحقیر و خشم به آمیتیس گفتم : عجب سلیقه ی نابی! به به! الانم حتما باید تا صبح کشیک بدیم تا شازده بیدار شه؟ سرشو پایین انداخت! انگار لال شده بود ... این دختر از مادرش بد میگفت ولی الان خودش معلوم نیست داره چیکار میکنه؟ اعصابم خرد شده بود! چرا باید بچه بازی درمیورد؟ عقلم نهیب زد : بچه س! یه دختر 20 ساله ی تنها! ازش چه انتظاری داری؟ چرا باید کنترلی روی شیطنت هاش نداشته باشه؟ اگه بلایی سرش میورد؟ اگه پسره مست و بی حال نبود الان از این دختر چی میموند؟ سعی کردم ملایم تر باهاش حرف بزنم ، آروم گفتم : برو بخواب! من تا وقتی بیدار بشه اینجام . با صدای تحلیل رفته گفت : نـه ... نمیخواد ... بیدارم ... مصمم و محکم گفتم : برو بخواب! هستم! در اتاقو قفل کن و بخواب . از جاش بلند شد و رفت توی اتاقش ، به محض بسته شدن در صدای هق هقش بلند شد ، روی مبل لم دادمو به این فکر کردم که چرا باید به من زنگ میزد؟ چرا به مادرش زنگ نزد؟ شاید میترسیده باهاش بد رفتار کنن!

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
من زاده ی ماه بهمنم .. غـــــــرورم را به راحتی به دست نیاوردم که تو خُــــــردش کنی..! غرور من اگر بشکند .. با تکه هایـــــش شـاهرگ زندگی ات را خواهد زد..!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • امام رضا علیه السلام
  • ♥---♥ ديوونه هاي امير تتلو ♥---♥
  • مهدی جون:)
  • عشق وبی کســـــــی
  • تنهـــــــــا!
  • هندز فری تغییر صدای موبایل
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • *Ooدهـــــکـــــده چت*oO
  • ❤❤ True Love Stories Never Have Endings ❤❤
  • شاید برای تو،شاید برای دلم
  • عاشقانه ها
  • قرار نبود..
  • زҐٍ زمـﮧا ـﮯ פر شب (السایی)
  • ღ♥عشــــــــــق شیشــه ای♥(الی جــــونم)ღ
  • ❶๖ۣۜAຖԵi_๖ۣۜlOvξ
  • بزرگترین سایت عاشقانه
  • ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان
  • بیاتوعزیزم دم در بده
  • وبلاگ هواداران احسان علیخانی
  • ♬قـــــروقـــــــــــاطـــــــــــے♬
  • ملودی دانلود
  • ◕‿◕ غم و غصه تعطیل ◕‿◕
  • اتریس
  • IRS Download
  • نگــــــــــاه دانلــود
  • gozine2
  • تــتــلــــــــــــــ♥ــــــــــیتی هـــا
  • music & dance
  • famous stars
  • تتلو & طعمه عشق همیشگی
  • بازدید
  • رمان فا
  • ... وبلاگ رسمی الناز شاکردوست ...
  • مادرچت
  • سایت هواداران امیرتتلو
  • جم موزیک
  • سایت رسمی طرفداران نویسنده fereshteh27
  • کتاب ها و دل نوشته ها
  • یکی بــود یــکی نــبود !
  • لحظات زنـدگی من !
  • هرچی بخوام
  • *Oo°بآزیآفت مغز هآ*oO°
  • عـاشقـانه هـای تنهـایـی
  • پـــــارس چت
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 58
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 190
  • بازدید ماه : 802
  • بازدید سال : 3,726
  • بازدید کلی : 85,801
  • کدهای اختصاصی

    دريافت کد :: صداياب
    _

    کد ِکج شدَنِ تَصآویر

    .