loading...
◕‿◕ FaCe KoOoOb ◕‿◕
proud Hear Of Stone بازدید : 134 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (1)
خندمو خوردم : خب خانم کوچولو کارت کی تموم میشه؟
پوفی کردو گفت : همین الان تموم شد! باید به بابا زنگ بزنم بیاد دنبالم .
نگاهی به در آرایشگاه انداختمو پیاده شدم : من دم درم خانمی ، بیا منتظرتم!
صداش قطع شد! یه باره گفت : بگو مرگ نیاز؟
آروم گفتم : نیازی به قسم خودن نیست ، زحمت بکش بیا بیرون منو میبینی جوجو .
تماس بدون خداحافظی از طرف نیاز قطع شد و چند دقیقه بعدش اومد بیرون ، با لبخند دستشو گرفتمو راه افتادم طرف ماشین ...
با ذوق گفت : تو بهترین داداش دنیایی ، مرسی نیــما .
سوار شدیم ، آروم گفتم : دیدی برام مهمی؟ دیدی دوستت دارم خانم کوچولو؟
مثل بچه ها با هیجان سرشو تکون داد ، خدایا! چقدر از این دختر دور شدم که با یه کار ساده اینقدر خوشحال شد؟!
دم خونه پارک کردمو از ماشین پیاده شدیم ، نیاز بازومو گرفت و با ذوق گفت : کیا اومدن؟
ابرویی بالا انداختمو با شیطنت گفتم : عشقت!
ابروهاشو توهم کشید ، میدونستم آبش با وحید تو یک جوب نمیره . وحیدی که تافته ی جدا بافته بود ...
نیاز : اه اه! وحــید و مامان جونش؟!
با لبخند مکش مرگ مایی گفتم : دلــت میــاد؟
مشتشو کوبوند تو بازوم که با صدایی که پشت گوشمون بلند شد هردومون سیخ وایستادیم : به به! خواهرو برادر چقدر قشنگ به هم محبت میکنن!
به بهترین عمومون نگاه کردیم و هردومون نفسمونو با خیال راحت بیرون دادیم .
عمو شاهین و خانمش و پسراش با لبخند بهمون نگاه میکردن ، این عمو! واقعا با محبت بود!
با عمو و فرزام و فرزین رو بوسی کردمو با زن عمو سلام و احوال پرسی کردم : به به! بفرمایید داخل ، قدم رنجه فرمودید ، هرچند خودمم مهمونم .
و چشمکی حواله ی عمو کردم که نیاز با حرص و ناراحتی مشتشو کوبوند به بازوم ، زن عمو ریسه رفت ، عمو و فرزام و فرزین هم از حرکتش خندیدن ، این عمو و زن عمو و پسر عموام به تمام معنا مــاه بودن ، برعکس خانواده ی عمو شهیاد ، خود عمو شهیاد خوب بودا ولی زنش و اون دوتا بچه ش واقعا اعصاب خرد کن بودن .
با کلی سرو صدا وارد خونه شدیم ، به غیر از عمو شهیاد اینا ، خاله مهناز و دایی مهرداد با خانواده هاشون اومده بودن ، بخش سلام و احوال پرسی و ترکیدن عواطف یه چند دقیقه ای طول کشید ، چند باری هم زنگ خونه به صدا درومد و چند تایی از دوستا و هم دانشگاهی های نیاز اومدن .
جشن به طور رسمی ساعت 8 و نیم شروع شد ، صدای آهنگ بلند بود و دخترا بدون توجه به محرم و نامحرم وسط میرقصیدن .
کنار عموی مورد علاقم نشستمو با لحن شوخی گفتم : به به آقا شاهین گل! چه خبرا؟ چرا تنها نشستی؟
به حالت نمایشی حرص خورد و گفت : خانم که از همون اول رفته تو آشپزخونه ، آقا پسرامونم که مشاهده میکنی؟!
به یه گوشه اشاره کرد ، نگام چرخید ، فرزام و فرزین کنار چندتا دیگه از پسرای فامیل ایستاده بودن ، بیخیال همه جا میگفتنو میخندیدن ...
دستمو زیر چونم گذاشتم : بیخیــآلِ اونا عمو ، تا نیما رو داری بیخیالِ بقیه!
خندید و نرم به کمرم ضربه زد : چطوری؟ چه خبرا؟ کلاسات چطور پیش میره؟
درست نشستمو با یه سرفه صدامو صاف کردم : خوبم ، سلامتیتون ، کلاسا هم خوبه ، حسابی سرگرمم کردن .
سرشو نزدیک تر اورد : چرا نمیای دانشگاه هنر کلاس بگیری؟ آقای عبادی خیلی مشتاقه که بری اونجا .
با لبخند گفتم : از دانشگاه رفتن دلِ خوشی ندارم .
اخمی کردو گفت : گذشته ها گذشته! میدونم با پدرت چقدر بحث داشتی ، من خودم تو جریان همه چی بودم ، ولی الان اون کنار اومده! تدریس توی دانشگاه بهتر از آموزشگاهه!
شونه ای بالا انداختم : نمیدونم! شاید بهش فکر کردم ، هرچند دلم نمیخواد پامو توی هیچ دانشگاهی بذارم .
با اجازه ای گفتمو از جام بلند شدم و رفتم طرف آشپزخونه ، وسط راه بازوم کشیده شد ، برگشتم ، نیاز با اخم بهم زل زده بود ، دماغشو طبق عادت کشیدم : جونم خانم کوچولو؟ چرا دمغی؟
دستمو پس زد و عصبی گفت : چرا همش نشستی؟ الان داری کجا فرار میکنی؟ بیا با من برقص .
تحکم کلامش باعث شد با صدای بلند بخندم ، خدایا این دختر چرا اینقدر شیرین و دوستداشتنی بود؟
خنده م که تموم شد چشمی گفتمو دستشو کشیدم ، بردمش وسط سالن ، همه مشغول رقص بودن ، با آهنگ آروم تکون میخوردمو بشکن میزدم ، اونقدری رقصیدنم مردونه بود که پسرایی که وسط مثل دخترا قر میدادن با خجالت کنار بکشن تا رقص من بیشتر تو چشم باشه .
چند دقیقه ای رقص با نیاز لبخند همیشگیمو پررنگ کرد ، واقعا بهم انرژی داده بود و به کل خستگی مو فراموش کردم .
خواستم فرار کنم که ستاره دخترخاله ی نازم اومد و با لحن بچه گونش گفت : نیما! با من میرقصی؟ هیچکس باهام نمیرقصه .
بلندش کردمو گفتم : چشـــم خانم خوشکله ، کیه که بدش بیاد با ستاره خانم من برقصه .
یکمی با ستاره بالا و پایین پریدمو رقصیدم که همه با خنده ها و دست زدناشون همراهیمون کردن ، آروم آروم توی جمع کمرنگ شدمو پریدم تو آشپزخونه ، اوووه چه خبره؟ مامان ، زنِ عمو شاهین ، زن دایی و خاله حسابی مشغول تدارکات شام بودن .
مامان با دیدنم ذوق کردو گفت : آخ نیما به موقع رسیدی ، بیا اینجا!
کنارش ایستادم : جونم خانم؟
چشمک شیطونی به زنِ عمو شاهین زد : این دستور درست کردن سسه! اینم مواد لازمش . درست میکنی؟
با چشمای درشت نگاهش کردم : مــن؟
زن عمو شاهین و خاله از دیدن قیافم ریسه رفتن ، با ناراحتی گفتم : سی تا دختر بیرون دارن قر میدن بعد من سس درست کنم؟
مامان با لبخند مهربونی گفت : من باید برم بالا سر مهمونا باشم شاید چیزی لازم داشته باشن ، زن دایی و خاله هم که دارن سالاد درست میکنن ، زن عمو شاهین هم که مشغول غذاهاست . تو پسرمی باهات رودرباسی ندارم ، ولی بقیه ...
میدونست روی حرفش حرف نمیزنم . سری تکون دادم که یعنی چشم خر شدم ، با دقت مشغول درست کردن سس شدم ، نمیدونم چقدر طول کشید ولی بالاخره یک کیلویی سس درست کردم که نصفشم موقع آماده کردنش خوردم .
زن عمو شاهین اومد چشیدش و با ذوق گفت : آفــرین خیلی خوب شد ، اگه دختر داشتم مینداختمش بهت .
و پشت بندش نمکی خندید ، با لبخند گفتم : اگه دختر داشتید به ذوق داشتن مادرزنی به خوبی شما ، رو هوا میزدمش .
خاله اخمی کردو به شوخی نیشگونی از بازوم گرفت : من چی پس؟ یعنی نمیتونم مادر زن خوبی باشم؟ بیا دختر منو بگیر .
با خنده بازومو مالیدمو گفتم : آخه باید براش پدری کنم ، وگرنه کی میتونه از اون لعبت بگذره؟
زن دایی با لحن شیطونی گفت : گفته باشم! ستاره مال میلاده منه ، چشم هرکس روش باشه درجا میکَنَم ...
خاله با خنده گفت : عمه قربونش بره ، چشم قولشو دادم .
ستاره فقط 5 سال داشت ولی خیلی شیرین و فهمیده و با نمک بود ، و اگه فقط 15 سال نا قابل بزرگ تر بود رو هوا زده بودمش ...
زن دایی آروم گفت : تو نمیخوای آستین بالا بزنی؟
نگاهی به آستینای لباسم انداختم : واسه چی؟ مگه مشکلی دارن؟ گوسفند که نمیخوام سر ببرم؟!
خاله گوشمو کشید : خودتو نزن به اون راه ، از تنهایی خسته نشدی؟ خونت سوت و کور نیست؟ همدم نمیخوای؟
زن عمو با مهربونی گفت : اجباری نیست ، ولی تا جوونی به فکر باش عزیزم ، اگه چند سال دیگه بگذره شادابیتو از دست میدی .
واسه تموم کردن بحث گفتم : بهش فکر میکنم ، با اجازه من برم پیش بقیه ، انگار میخوان کیک ببرن .
فهمیدن جیم زدم ولی به روم نیوردن ، زود از آشپزخونه بیرون رفتم ، خدارو شکر واقعا موقع کیک بریدن بود و همه دور میز جمع شده بودن .
نیاز با دیدنم گفت : نیمایی بیا کنارم ، میخوام باهم شمعارو فوت کنیم .
با لبخند کنارش وایستادم ، دستمو بین دستش فشار داد ، چشماشو بست و مشغول آرزو کردن شد ، دست دیگشو پشت گردنم گذاشت و با سر خودش به شمعا نزدیک کرد ، هردومون شمعارو فوت کردیم ، همه دست زدنو صدای آهنگ باز بلند شد ، نیاز ازم دور نمیشد و همش حواسش بود که جیم نزنم ، موقع باز کردن کادو شد ، بازم منو کنار خودش کشوند و کادو هارو باز کرد ، با دیدن کادوم کلی بالا پایین پریدو یقمو کشید تا هم قدش بشم ، پیشونیمو بوسید .
با صدای همه که ازم میخواستن آهنگ بخونم تسلیم شدمو گیتار به دست وسط سالن نشستم ...
نرم روی سیمای گیتار دست کشیدم ، صدای دلنشین موسیقی پیچید ... همه دورم جمع شدن ... صدام همراه آهنگ بلند شد و بعد همراهی بقیه ...
اسمم داره یادم میره ، چون تو صدام نمیکنی ...
حالا که عاشقت شدم ، تو اعتنا نمیکنی ...
دلتنگ تر میشم ولی ، نشنیده میگیری منو ...
هنوز همه حال تورو ، از من فقط میپرسنو ...
با اینکه با من نیستی ، دیوونه میشم از غمت ...
اصلا نمیخوام بشنوم ، که اشتباه گرفتمت ...
داشتنِ تو کوتاه بود ، اما همونم کم نبود ...
گذشته بودم از همه ، هیچکس به غیرِ تو نبود ...
حقیقتو میدونیو ، ازم دفاع نمیکنی ...
کنار تو میمیرمو ، تو اعتنا نمیکنی ...
مردم تورو از چشم من ، امشب تماشا میکنن ...
فردا غریبه ها منو ، پیش تو پیدا میکنن ...
کاش اتفاقی رد بشی ، از کوچه های دلخوری ...
به روم نیارم که چقدر ، میخوام که از پیشم نری ...
هربـار بـا شنیـدَنِ ، صدای تو آروم شدم ...
حتی واسه ی رفتنت ، پیش همه محکوم شدم ...
اسمم داره یادم میره / شادمهر عقیلی
جشن حدودا تا ساعت 12 طول کشید ، ساعت دو خونه کاملا خالی و همه جا هم تا حدودی مرتب شد ، اونقدر خسته و خوابآلود بودم که تلو تلو میرفتم ، سویچ به دست خداحافظی کردم .
مامان با غصه اومد و دستمو گرفت : نیماجونم ، نرو یه امشب اینجا باش ، من دلم طاقت نمیاره ، تا برسی خونه صد بار میمیرمو زنده میشم ، گیجِ خوابی ...
سعی کردم چشمامو از حالت خوابآلودگی بیرون بیارم : نگران نباش مامان جان ، خوبه خوبم ، برسم زنگ میزنم .
بازومو گرفت : بخواب تو اتاقت ، ساعت 6 صبح بیدارت میکنم بری خونت ، ولی الان نرو .
نمیتونستم دلشو بشکنم از طرفی هم واقعا قدرت رانندگی نداشتم ، پوفی کردمو گفتم : چشــم خانم ، چشم.....
خم شدم پیشونیشو بوسیدمو وارد اتاقم شدم ، اتاقی که دیگه بهم آرامش نمیداد ، اتاقی که برام غریبه شده بود .
بدون تعویض لباس روی تخت ولو شدمو به سه ثانیه خوابم برد .
چشمام آروم باز شد ، چند بار پلکامو بازو بسته کردم ، غلتی زدم ، اصلا لباسم راحت نبود و تنم حسابی خشک شده بود ، یه نگاه به اطراف انداختم ، آه چرا تا الان اینجام؟ پس چرا مامان بیدارم نکرده؟
از جا بلند شدمو رفتم سرویس بهداشتی توی اتاقم ، صورتمو شستمو سرو وضعمو مرتب کردم ، از اتاق بیرون اومدم ، نیاز همزمان با من از اتاقش بیرون اومد ، چند لحظه با تعجب مات نگاهم کردو بعد با هیجان اومد طرفمو آویزون گردنم شد .

با خنده دستاشو ازهم باز کردمو هلش دادم عقب : اه! دختر حیا داشته باش! اینکارا چیه؟ ننه بابات کجان؟
با نیش باز شونه ای بالا انداختو گفت : همین تازه بیدار شدم . نمیدونم .
باهم رفتیم توی آشپزخونه ، مامان مشغول درست کردن ناهار بود ، دلخور سلام کردمو مهربون جواب گرفتم ....
ناراحت گفتم : مامان خانم! قرار بود ساعت 6 بیدارم کنی؟ آره؟!
مامان با لبخند جواب داد : عزیزدلم ، فدات بشم امروز که جمعستو بیکاری ، بعد از نماز اومدم بیدارت کنم ، ولی دلم نیومد ، گفتم بذارم خودت بیدار شی بهتره ، نخواستم خوابتو خراب کنم .
پشت میز نشستمو مشغول خوردن صبحونه م شدم : خدانکنه! ولی اگه بیدارم میکردی بیشتر خوشحال میشدم خانم .
مامان با بغض گفت : چرا ازمون فرار میکنی؟ بگو این خونه مشکلش چیه؟ هنوزم از بابات دلخوری؟
پوزخندی زدم : خودتون مشکلمو بهتر میدونید مادرخانم ، نه! دیگه نیستم .
نیاز با ناراحتی گفت : نیما باورکن بابا پشیمونه ، ولی اونقدر مغروره که نمیاد بهت بگه ، نمیاد بگه برگرد ، ولی از خداشه بازم برگردی پیشمون .
زهرخندی روی لبام نشست ، بابا خودش پیشنهاد داد مستقل باشم ، محترمانه از خونه بیرونم کرد ، اونم به خاطر سرکشی هام! چون از دبیرستان سرخود شدم ، چون موسیقی رو انتخاب کردم ، چون دلم میخواد مجرد و مستقل باشم ... چون ... چون ... چون ...
نیاز که میخواست از فکر بیرونم بیاره با شیطنت گفت : راستی دیشب زن داداشم چقدر سنگین رفتار کردااا! فقط با وحیــد جـــون قر داد .
مامان چشم غره ای بهش رفتو آروم گفت : میدونم دوست نداری زن بگیری ، میدونم از وِداد خوشت نمیاد! به پدرت گفتم تا خودت نخوای اجازه نمیدم برات تصمیم سرخودانه بگیره ، درسته نزدیک 28 سالته ، ولی خب ... تا خودت به یه همدم نیاز نداشته باشی نمیشه به زور کسی رو تو زندگیت وارد کرد .
واسه فرار از این بحث های بی نتیجه و تکراری بلند شدمو گونشو بوسیدم : ممنون به خاطر همه چیز! من دیگه برم ، کلی کار دارم ، آبجی کوچولوم بازم تبریک ، امیدوارم تولد 100 سالگیتو بگیریم .
نیاز لبخند مکش مرگ نیمایی اومدو با ناز پلک زد ، با خنده از هردوشون خداحافظی کردمو از خونه ای که برام مثل قفس بود بیرون پریدم .
***
این دختر امروز حواسش به همه جا هست جز کلاس و گیتارش!
صدایی صاف کردمو گفتم : خانم فرزین!
نشنید! همچنان حواسش پرت بود و به دیوار روبه رو خیره شده بود ، نمیدونم دیوار چه چیز جذاب و چشم گیری داره که اینطوری نَخِش شده؟ کلافه شدم ، این حواس پرتی بی موقع یعنی چی؟ با قدمای محکم و بلند نزدیکش شدمو بالای سرش ایستادم ...
با حرص تکرار کردم : خانمِ آمیتیسِ فرزیـن!
تکون شدیدی خورد ، بی هوا گفت : جــونـم؟
از لحن و صداش کل کلاس از خنده ترکید ، عصبی شدم ، دلم نمیخواست کسی سر کلاسم بی نظمی طی کنه ... رو به جمع ساکتی گفتم ، نمیدونم از جذبه ی صدام بود یا صورت شعله ورم که کلاس درجا ساکت شد ...
اخمای درهمم بیشتر توی هم رفتن ، با صدای کنترل شده از عصبانیت گفتم : خانم محترم! اگه کلاس مفید نیست بفرمایید بیرون! کسی مجبورتون کرده حضور بی ثمر داشته باشید؟ خودتون حواستون نیست ، حواس بقیه رو هم پرت میکنید .
سری بین جمع گردوند ، همه بهش نگاه میکردن ، صورتشو به حالت لوسی جمع کردو آروم گفت : نـه! مفیده ، معذرت میخوام ، تکرار نمیشه .
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط قرار نبود در تاریخ 1392/11/17 و 14:26 دقیقه ارسال شده است

سلام وبسایت زیبایی دارید اگه مایل به تبادل لینک بودید بهم خبر بدید ممنونشکلک
پاسخ : bale hatman mrc


کد امنیتی رفرش
درباره ما
من زاده ی ماه بهمنم .. غـــــــرورم را به راحتی به دست نیاوردم که تو خُــــــردش کنی..! غرور من اگر بشکند .. با تکه هایـــــش شـاهرگ زندگی ات را خواهد زد..!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • امام رضا علیه السلام
  • ♥---♥ ديوونه هاي امير تتلو ♥---♥
  • مهدی جون:)
  • عشق وبی کســـــــی
  • تنهـــــــــا!
  • هندز فری تغییر صدای موبایل
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • *Ooدهـــــکـــــده چت*oO
  • ❤❤ True Love Stories Never Have Endings ❤❤
  • شاید برای تو،شاید برای دلم
  • عاشقانه ها
  • قرار نبود..
  • زҐٍ زمـﮧا ـﮯ פر شب (السایی)
  • ღ♥عشــــــــــق شیشــه ای♥(الی جــــونم)ღ
  • ❶๖ۣۜAຖԵi_๖ۣۜlOvξ
  • بزرگترین سایت عاشقانه
  • ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان
  • بیاتوعزیزم دم در بده
  • وبلاگ هواداران احسان علیخانی
  • ♬قـــــروقـــــــــــاطـــــــــــے♬
  • ملودی دانلود
  • ◕‿◕ غم و غصه تعطیل ◕‿◕
  • اتریس
  • IRS Download
  • نگــــــــــاه دانلــود
  • gozine2
  • تــتــلــــــــــــــ♥ــــــــــیتی هـــا
  • music & dance
  • famous stars
  • تتلو & طعمه عشق همیشگی
  • بازدید
  • رمان فا
  • ... وبلاگ رسمی الناز شاکردوست ...
  • مادرچت
  • سایت هواداران امیرتتلو
  • جم موزیک
  • سایت رسمی طرفداران نویسنده fereshteh27
  • کتاب ها و دل نوشته ها
  • یکی بــود یــکی نــبود !
  • لحظات زنـدگی من !
  • هرچی بخوام
  • *Oo°بآزیآفت مغز هآ*oO°
  • عـاشقـانه هـای تنهـایـی
  • پـــــارس چت
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 58
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 210
  • بازدید ماه : 822
  • بازدید سال : 3,746
  • بازدید کلی : 85,821
  • کدهای اختصاصی

    دريافت کد :: صداياب
    _

    کد ِکج شدَنِ تَصآویر

    .