loading...
◕‿◕ FaCe KoOoOb ◕‿◕
proud Hear Of Stone بازدید : 1349 یکشنبه 11 اسفند 1392 نظرات (2)

نیم ساعتی بود که نشسته بود م رو یکی از مبلا..حاضر و آماده تا آقا تشریف فرمـا بشن..یک ماه از بودنم توی این خونه میگذشت..بعد از اونشب که اشتباهی تو اتاق رادمهر رفته بودم..سعی می کردم تا حد ممکن جلوش آفتابی نشم..هم برای خودم بهتر بود و هم برای اون..نمی توستیم مثله آدم کنار هم باشیم..منم که کلا آدمی نبودم که جواب کسی رو که بهم حرفی میزنه ندم .امشب بعد از دوسه هفته پیچوندن زن عمو اینا قبول کرده بودم که بریم خونشون..بهانه های الکی می آوردم که درس دارم..یا سرم شلوغه ..رادمهر سرکاره و .. امـا وقتی زن عمو صبح زنگ زده بود و ناراحت بود قبول کردم..دوست نداشتم ناراحتی کسی رو ببینم زن عمو ی بیچاره چه گناهی داشت که مادر این اخمو خان شده بود؟! عصری هم که شمارش و از گلاب گرفتم..چند هفته ای بود که خطش ایرانی بود امـا من که به این شماره احتیاج نداشتم..ولی امشب مجبور بودم که بهش زنگ بزنم..چون نه می دونستم کجاس و کارش چیه..بعد از شیش هفت تا بوق آقا برداشته ..منم سریع گفتم که مامانت ناراحته و اینااونم که نذاشت حرفم تموم بشه بانگرانی هی میپرسید چش شده و کجاست و بلایی سرش نیومده؟!اگه اینقدر علاقه اش و به زن عمو نمی دیدم باورم نمیشد که این آدم قلبی تو سینه اش داشته باشه..خلاصه گفتم که دعوت مون کرده واسه شام و در واقع پا گشا..که ما ازش قصر در رفته بودیم حالا هم که آقا برگشتن و نیم ساعته مشغول تعویض لباسن. چون میدونستم دیر آماده میشم زودتر شروع کردم..تا آرایش کنم و لباس بپوشم و اینا..فکر نمی کردم مردی هم باشه که دیر حاضر بشه ولی مثله اینکه اشتباه کرده بودم. صدای پایی رو شنیدم..خودش بود..قبل از خودش بوی عطر تلخ و خنکش پیچید تو بینیم..برگشتم سمتش..خدایــــا..چی آفریدی؟!شلوار جین آبی که سایه کمرنگ داشت..پیرهن مردونه ی آبی نفتی و کت مشکی که یقه اش مخمل بود..با کفشای مشکی..موهاشو مدل شلوغ درست کرده بود.. گلومو صاف کردم و گفتم: نیم ساعت دیگه ام وقت داشتی ها ! رادمهر بدون توجه به حرفم نگاه به ساعتش کرد و گفت: دیره ،بریم! من: منم سه ساعت به خودم برسم دیر میشه. رادمهر طلبکارانه نگام کرد و گفت: مشکلی داری؟! من: مـــن؟!به من چه اصلا" رادمهر: خوبه خودت فهمیدی به تو ربطی نداره! باز داره شروع می کنه ها! میخوام هیچی نگم. بدون اینکه نگاش کنم با اون کفشای مخمل خوشگلم خیلی باکلاس از جلو چشماش رد شدم..به چند دقیقه بعد هر دو مون توی ماشین به سمت خونه ی عمو می رفتیم..رادمهر با استایل خاصی..رانندگی می کرد..خیلی شیک و در عین حال آروم..بر خلاف اخلاق گندش..ژستش خاص بود..دقت کرده بودم همیشه و در حالت عادی همینجوره..بر خلاف خیلی ها که ادا و اصول در می آوردن..مثله اون سعید همکلاسی مون. داشتیم به گل فروشی ای که نزدیک خونه ی خودمون و عمو اینا بود نزدیک میشدیم. من: چیزه..میگم یه گل فروشی اینجا هست ..بزن کنار برم بگیرم. رادمهر آروم ماشین وگوشه ای هدایت کرد و ایستاد ..خواستم پیاده شم که خودش خیلی سریع پیاده شد و رفت اون دست خیابون. _ خوشگله ..نبینم پکر باشی..چیه قال گذاشتـه؟! با صدای مسخره و چندشی به خودم اومدم..پسر موتوری که کنار شیشه سمت من که باز شده بود ترمز کرده بود.باموهای سیخ سیخی جنگلی..یه پسر دیگه ام رو ترک موتورش بود که بدتر از خودش ! موتوری: چی شد؟! مورد پسنـد خوشگل خانوم قـرار گرفتم؟!!! اخم غلیظی کردم و گفتم: بیشین بینیم بابا! بچه سوســول! پسر پشتیه گفت: خوشگل خانوم ..بدخلقی نکن دیگــه..میدونم یار نداری..بیا امشب و با ما باش..! در ماشین و باز کردم و پیاده شدم..یه نگاه تحقیر آمیزی به هر دوشون انداختم و گفتم: _ زودتر از جلـو چشمام گم شین برین وگرنه زن میزنم داداشم ..پلیسه..سه سوته پخ پخ! بعد به گلوم اشاره کردم. دوتاشون به تته پته افتادن..یکی شون دست برنداشت و دوباره گفت: دروغ میگی! میخوای منو از سر باز کنی! عجب روی داره کصافط! آنچنـان داد بلندی کشیدم که احساس کردم همه دارن نگام می کنن: گفـــــــتم زود گمشــــــین..عوضـــیا و گرنــه به حســابتون میرســـم. بیچاره ها انقدر ترسیدن که حد نداشت.درجـا موتور و آتیش کردن و فلنگ و بستـن. پوف بلندی کشیدم و به طرف ماشین برگشتم.یه لحظه جــا خوردم.. رادمهر تو ماشین نشسته بود..! این چه معنی میده..یعنی درگیری منو با این مزاحمـا دید و نیومد جلو؟!نه امکان نداره!خدای من! نشستم تو ماشین..رادمهر با لحن عصبی گفت: میزاشتی نیم ساعت دیگه میومدی..تو واقعا حالیت میشه دیر کردیم؟! بعد به من غر میزنی؟! مبهوت لحن طلبکارش شدم.مات موندم..یعنی اصلا مهم نبود براش الان مزاحمم شده بودن؟!یعنی در این حد متنفره از من؟!حتی در حد دخترعمو ام قبولم نداره؟! سرمو تکون دادم..این فکرا رو از سرت خارج کن دختر.واقعـا من چه انتظاری ازش داشتم؟! من برای اون هیچی نیستم..درسته ..منم عین اونم ..اما نمیتونست حق پسر عمو بودنش و جبران کنـه؟! یعنی بی ارزش تراز اونـایی بودم که تو خیابون می دیدن کسی مزاحم خانومی شده دعوا راه می انداختن؟! *** در با صدای تیکی باز شد..سعی کردم فکرم و مشغول نکنم. دسته گل یاس کبود رو تو دست دیگه ام گرفتم..بدون هیچ حرفی مسیرو طی میکردیم تا به در ورودی برسیم..زن عمو و رادین و عمو منتظر مون بودم..سعی کردم لبامو کش بدم..تا لبخند بیاد رو لبم. زن عمو: فداتون بشـم مادر..چقدر بهم میاین..ماشالله بعد محکم تو آغوشم گرفت و گونه امو بوسید. من: سلام زن عمو. زن عمو اخم مصنوعی کرد و گفت: مـامـان! من که هنوزنگرفته بودم قضیه چیه گفتم: جــان؟! زن عمو لپم کشید و گفت:عزیزم..بهم بگو مامان. نور علی نور. لبخندی زدم و گفتم: فرقی نداره که . زن عمو گفت: حرف نباشه ..از این به بعد باید بهم بگی مامان..دوست دارم از دهن تو بشنوم. گیر افتادیم دیگه. ناچار گفتم: چشم. عمو: دخترمو اذیت نکن دریا..بیا بغلم ببینم قشنگم. توآغوش عمو جا گرفتم. رادین: دخترم ..نوبت منه ..بیا بغلم بابا! برگشتم به سمت رادین...دستاشو باز کرده بود..مشتی به بازوش زدم و گفتم: برو زید تو بغل کن! رادین چشمکی زد و گفت: اونم به وقتش. عمو در حالی که دستشو دور شونه ام حلقه کرد گفت: دخترمو سرپا نذاریم..بریم تو . رادمهر هم دستشو دور شونه ی زن عمو حلقه کرده بود برق شادی رو میدیدم تو چشماش.به سمت یکی از اتاقای بالا رفتم..لباسامو عوض کردم..یه بلوز سفید که جنسش خیلی لطیف بود پوشیده بودم.قسمت یقه اشم هم کار شده بود..با یه شلوار مشکی کتان..موهامم همه رو اتو کرده بودم و با کلیپس مشکی و سفید جمعشون کرده بودم..از اتاق اومدم بیرون.. زن عمو و عمو با لبخندی بهم خیره شدن..زن عمو از سر جاش که جفت رادمهر بود بلند شدو به من اشاره کرد بشینم. من: راحت باشید مامان..من پیش عموجون میشینم. زن عمو : چه حرفیه میزنی تو دختر...برو پیش شوهرت بشین. تو رو درواسی گیر کردم ..با بیشترین فاصله نشستم..رادمهر نگاه گذرایی بهم انداخت و مشغول حرف زدن با رادین شد..خمیازه ای کشیدم..نیم ساعت نشتسه بودم و حرفی نمیزدم..زن عمو تو آشپز خونه مشغول بود..عمو هم داشت با تلفن صحبت میکرد..رادین هم با رادمهر حرف میزد..البته چند دقیقه یه بار نگاهی بهم می انداخت و لبخندی میزد..خوشبحـال دلناز ..بهترا ز رادین نمی تونه پیدا کـنه. رفتم تو آشپز خونه..زن عمو لبخندی زد و گفت: مینشستی عزیزم...داشتم می اومدم. من: اومدم کمک تون. زن عمو : کاری ندارم عزیزم..بعدشم مگه میذارم من عروسم به سیاه و سفید دست بزنه. من: چقدام من کاری ام. زن عمو: عزیزم تو همش مشغول درس و دانشگاهی ..همین که تمرکز ت به درست باشه کافیه.حالا بگو بببینم از رادمهر راضی هستی؟! سرمو انداختم پایین..چه جوابی داشتم بگم..بگم تا بهم میرسیم فقط کل کل میکنیم با هم؟! زن عمو پرسید: چیزی شده دلپذیر؟! دست روت بلند کرده؟! من: نه نه! این چه حرفیه..راستش . زن عمو: چی دخترم؟! من: هیچی زن عمو..یعنی مامان. زن عمو اومد جلوتر ..منو روی صندلی کنارش نشوند..دستامو توی دستش گرفت و گفت: _ هنوز بهش حسی نداری؟! من : خوب ..راستش..نمی دونم چی بگم. زن عمو ناراحت گفت: میدونم..تقصیره منه..شاید پسرمو جوری تربیت نکردم که شایستگی تو رو داشته باشه. من: زن عمو ..این چه حرفیه..ماکه کاری بهم نداریم.بعدشم من گرسنمه هــآ! زن عمو : وای ببخشید عزیزم! برم غذا رو بکشم. ***سر میز شام کنار صندلی رادمهر نشسته بودم..بعد از جریان مزاحمـا سردرد گرفته بودم.عمو : دلپذیر..چرا با غذات بازی میکنی دخترم؟! دوست نداری؟! لبخند مصنوعی ای زدم و گفتم: اتفاقا عاشق قیمه ام..یکم اشتها ندارم امشب. زن عمو نگران گفت: چرا عزیزم؟! خوبی ؟! چیزیت نشده؟! رادین شیطون گفت: بابا عروستون داره خودشو عزیز میکنه..چیزیش نیست که ..از من سالم تره. رادمهر امـا حرفی نمیزد. سردردم شدید و شدید تر شده بود..به زور داشتم تحمل میکردم..نمیدونم چم شده بود یدفعه...بعد ازینکه همه شام و تموم کردن ..تشکری کردم..خدمتکار داشت ظرفا رو جمع می کرد..ظرف خورش و برداشتم..یهو ..با بلند شدنم..همه جا دور سرم چرخید..تعادلم و از دست دادم و افتادم رو زمین..صدای زن عمو روشنیدم که جیغ می کشید و می گفت رادمهر..همه جا رو تار می دیدم.. یهو دستی دور شونه ام پیچید و تویه حرکت بلندم کرد..هنوز سرم گیج میرفت..حالت تهوع داشتم..نمی تونستم چشمامو باز کنم..از بوی عطرش فهمیدم رادمهر..سرم و به سینه اش تکیه داده بود.. ضربان قلبش و میشنیدم که منظم می زد..انتظار داری به خاطر تو تند بزنه؟! رو جای نرمی فرود اومدم.. زن عمو گریون : رادمهــر..دخترم چش شد یه دفعه ..حالش خوبه..چیزی خورده..چرا اینجوری شده؟! عمو: خانــــوم..یواش تر ..آروم بگیر ..رادمهر بابا حالش چطوره؟! رادمهر در حالی که نبض مو میگرفت..دستشو رو پیشونیم گذاشت..یا من داغ بودم یا اون..نمی دونم امـا بوی عطر تلخش تو بینیم پخش بود. همینجوری تو حالت گیجی بودم که خوابم برد. *** چشمامو باز کردم..کجا بودم من الان؟!..اتاق تاریک بود.. سعی کردم آروم آروم خودمو به پریز برسونم..برق و روشن کردم..زن عمو روی صندلی کنار تخت خوابش برده بود ..به طرفش رفتم. آروم صداش زدم: زن عمو دریا..زن عمو.. چشماشو باز کرد..با هول نگام کرد: دلپذیر..چرا از سرجات پاشدی؟! خوابم برد..دخترم دراز بکش..هنوزحالت خوب نیست. لبخندی زدم: من خوبم زن عمو..ببخشید شما رو ناراحت کردم. زن عمو لبخندی به روم پاشید: دخترم این چه حرفیه..خیلی نگرانت شدیم..احسان اصلا" خوابش نبرد..به من گفت بیام پیشت..خدا بگم این پسره رو چیکار کنـه. من: چیزی شده مگـه؟! زن عمو: نه دخترم..بیمارستان رفت..عمل فوری پیش اومد. من: بیمارستان؟! زن عمو: آره دیگـه عزیزم..بیمارستان دیگه..کار میکنه اونجـا. من: آهان! پس بیمارستان کار میکنه. من: زن عمو..من چم شده بود؟! زن عمو با ارامش گفت: افت فشار داشتی..یخ کرده بودی..رادمهر فشارت و گرفت...یه شربت هم دادبهت ..اسمش و یادم رفت..بعد دیگه عمل فوری پیش اومد مجبور شد بره. من: آهــان..ساعت چنده زن عمو؟! زن عمو: دوازدهه عزیزم! من: واااای فردا دانشگاه دارم..کاش یه زنگی بزنین به آژانس بیاد دنبالم. زن عمو: مگه میزارم بری تو دختر؟!دانشگاهم بی دانشگاه..همین جایی..به رادمهر هم گفتم. من: زن عمو کلاسام شروع شده ..نمیشه نرم آخه. زن عمو گونه ام و بوسید و گفت: حرف نباشه..باید استراحت کنی! ای خدا!من چرا اینقدر خوشبختم..البته میدونم همش از روی نگرانیه ..ولی خوب!زن عمو کلا" آدم نگرانیه" . زن عمو رفت عمو رو صدا کنه..عمو سریع اومد تو. دستشو دور شونه ام انداخت و گفت: عروس مریض ما چطوره؟! لبخندی زدم: به لطف شما عالیه! عمو ناراحت گفت: خیلی ترسیدیم هممون..خدارو شکر که الان خوبی..نمی تونم ببینم حتی یه خار به پاتون رفته باشه. آروم گونه ی عمو رو بوسیدم و گفت: قربونتون برم که اینقدر مهربونین! عمو اخمی کرد و گفت: خدا نکنه..من قربون تو برم عزیزم..استراحت کن..دخترم..با خیال راحت بخواب به هیچی ام فکر نکن..حتی به اون پسر چلمنگ من..باشه؟! من: چشم عمو! با رفتن عمو دراز کشیدم..فکر کنم اتاق رادمهر بود اینجا..ترکیب مشکی و سفید داشت..یه عالمه عکس رو میز گذاشته شده بود..چند تایی هم بزرگ به دیوار زده شده بود..همه شیک و یقه تاشکم باز..!خودشیفه عکسای خودشو چسبونده..! خوابم نمی برد..فردام که نمی توستم برم دانشگاه..اصلا بی خیالش...بلند شدم ..شروع کردم دارت بازی کردن..همچنان که به آینده ی نامعلوم ام فکر می کردم. ***

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ؟؟؟؟؟ در تاریخ 1392/12/28 و 23:46 دقیقه ارسال شده است

نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند.
پیشاپیش عیدت مبارکشکلکشکلکشکلکشکلک
پاسخ : مرسی عید توهم مبارکشکلک

این نظر توسط ؟؟؟؟؟ در تاریخ 1392/12/18 و 16:18 دقیقه ارسال شده است

شکلکشکلکشکلک
پاسخ : شکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
من زاده ی ماه بهمنم .. غـــــــرورم را به راحتی به دست نیاوردم که تو خُــــــردش کنی..! غرور من اگر بشکند .. با تکه هایـــــش شـاهرگ زندگی ات را خواهد زد..!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • امام رضا علیه السلام
  • ♥---♥ ديوونه هاي امير تتلو ♥---♥
  • مهدی جون:)
  • عشق وبی کســـــــی
  • تنهـــــــــا!
  • هندز فری تغییر صدای موبایل
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • *Ooدهـــــکـــــده چت*oO
  • ❤❤ True Love Stories Never Have Endings ❤❤
  • شاید برای تو،شاید برای دلم
  • عاشقانه ها
  • قرار نبود..
  • زҐٍ زمـﮧا ـﮯ פر شب (السایی)
  • ღ♥عشــــــــــق شیشــه ای♥(الی جــــونم)ღ
  • ❶๖ۣۜAຖԵi_๖ۣۜlOvξ
  • بزرگترین سایت عاشقانه
  • ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان
  • بیاتوعزیزم دم در بده
  • وبلاگ هواداران احسان علیخانی
  • ♬قـــــروقـــــــــــاطـــــــــــے♬
  • ملودی دانلود
  • ◕‿◕ غم و غصه تعطیل ◕‿◕
  • اتریس
  • IRS Download
  • نگــــــــــاه دانلــود
  • gozine2
  • تــتــلــــــــــــــ♥ــــــــــیتی هـــا
  • music & dance
  • famous stars
  • تتلو & طعمه عشق همیشگی
  • بازدید
  • رمان فا
  • ... وبلاگ رسمی الناز شاکردوست ...
  • مادرچت
  • سایت هواداران امیرتتلو
  • جم موزیک
  • سایت رسمی طرفداران نویسنده fereshteh27
  • کتاب ها و دل نوشته ها
  • یکی بــود یــکی نــبود !
  • لحظات زنـدگی من !
  • هرچی بخوام
  • *Oo°بآزیآفت مغز هآ*oO°
  • عـاشقـانه هـای تنهـایـی
  • پـــــارس چت
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 58
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 192
  • بازدید ماه : 804
  • بازدید سال : 3,728
  • بازدید کلی : 85,803
  • کدهای اختصاصی

    دريافت کد :: صداياب
    _

    کد ِکج شدَنِ تَصآویر

    .