loading...
◕‿◕ FaCe KoOoOb ◕‿◕
proud Hear Of Stone بازدید : 141 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

روی صندلیش جابه جا شد و گیتارشو درست دست گرفت ، برگشتم سر جام ، باید کلاس دخترا و پسرا رو جدا کنم ، اینطوری نمیتونم کنترلشون کنم ... با اعصابی متشنج نیم ساعت آخر کلاسو اختصاص دادم به رفع اشکالات هنرجوها ، اگه نمک پرونی پسرا و سر به هوایی گاهو گداری دخترا رو نمیدیدیم کلا این کلاس و هنرجوهام ، از بقیه ی بچه های آموزشگاه سر بودن ... با خسته نباشید من همه از جا بلند شدن و خداحافظی کردن ، با خالی شدن کلاس از هنرجو ها ، گیتارمو دست گرفتمو از کلاس خارج شدم ، طرف میز خانم مقدم رفتم ، با سلام من از جا بلند شد ... خانم مقدم : خسته نباشید آقای بهنود ... سری تکون دادمو آروم گفتم : ممنونم . خانم مقدم : آقای بهنود! میشه چند دقیقه ای بشینید؟ با تعجب بهش نگاه کردم! بشینم؟ برای چی؟ مگه ایستادنم چه مشکلی داره؟ با بهت گفتم : بشینم؟! یه لبخند پهن زد : منظورم اینه که بشینید روی مبل ، منتظر باشید ، آقای کیان زاده باهاتون کار دارن ... ناراحت از اتلاف وقتم گفتم : خیلی خب ... تقریبا روی مبل لم دادم و پاهامو با ریتمی که توی ذهنم مرور میکردم تکون دادم ، چشمامو آروم روی هم گذاشتم تا بهتر بتونم تمرکز کنم ... صدای مقدم حسمو پروند : آقای بهنـود! آقای کیان زاده منتظرتونن . چشم باز کردم ، طرف اتاق کیان زاده ، مدیر آموزشگاه قدم برداشتم ، چند تقه به در زدمو وارد شدم . رابین کیان زاده با دیدنم لبخندی زد و گفت : سلام چطوری پسر؟ اوضاع روبه راهه؟ باهاش دست دادم : ممنون ، تو خوبی؟ رابین- اِی خــوب! ببین سریع میرم سر اصل مطلب! میخوام چند ساعتی بیشتر بمونی آموزشگاه . ابرویی بالا انداختمو با بهت گفتم : بیشتر؟ یعنی 4 ساعت کمه؟ خندید و گفت : نه ، کم که نیست ، ولی چه کنیم که محبوبی؟ محبوبم؟ چه ربطی داره؟ این دلیل قانع کننده ای برای بیشتر موندنم نیست؟! هنوز با تعجب نگاهش می کردم که ادامه داد : ببین! میخوام ساعت 4 تا 8 بعد از ظهر هم بیای آموزشگاه ... مصمم گفتم : من که گفته بودم میخوام بعد از ظهرام مال خودم باشه؟ رابین : که چی بشه؟ نه زن و بچه داری که بگی باید بالا سرشون باشی و بهشون برسی ، نه با خانواده ت زندگی میکنی که بگیم از نبودنت شاکی میشن ، من که میدونم از اینجا یه راست میری خونه ی خراب شده ت میگیری میخوابی . همه ی زندگیمو میدونست ... نمیدونستم چطور باید بپیچونمش ... کلاس بیشتر زندگیمو بهم میریخت . رابین نگاهی به حالت متفکرم انداختو محکم گفت : به فکر پیچوندنم نباش! من رو کمکت حساب کردم نیما ، ایندفعه نمیتونی آلبومتو بهونه کنی ، میدونم تا چند روز دیگه میاد بیرون ... پس دیگه کاری برای تموم کردنش نداری! با حرص گفتم : پـوف! چه کمکی ازم بر میاد؟ مگه فقط من اینجا آموزش میدم؟ سپهری و حسینی که هستن؟! فرزاد : یادت باشه فقط تویی که مدرک فوق لیسانس داری! از همه مسلط تری ... همچنین محبوب تر! سپهری که فقط تو کار سنتیه ، سنتور و سه تار و دف کار میکنه ، حسینی هم ویولن و چنگ گرفته ، باید پیانو رو هم بگیری ، متقاضیا به حد نساب رسیدن . روبه روش قرار گرفتم : بایــد؟ یعنی کارتو کردی دیگه؟ حتما روزاشم تعین کردی آقـــا. از لحن پر از طعنه م خندید : نه به جان تو! روزاشو گذاشتم به عهده ی خودت ... - خیلی خب . میام ، فقط دختر پسرا رو از هم جدا کن . دیگه مختلط نمیگیرم . رابین : باز گیر دادی حاجی؟ بذار حداقل یه اینجا رو حال کنن . - رابین خودت بیا سر کلاس بشین ، میفهمی من چی میگم ... یا دخترا عشوه میان ، یا پسرا نخ میدن ، همش میخ هم دیگه ن . هیچکدوم تمرکز کامل ندارن ... رابین : میدونم ، ولی بازم موافق جدا کردنشون نیستم ، عمومیه پس مختلط باشه بهتره ، الانم برو فردا درمورد روزای کلاسات حرف میزنیم . باهاش دست دادم : خیلی خب . فقط حواست باشه ، من دارم باهات کنار میام ولی تو راه نمیای . خداحافظ . فقط لبخند زد و دستمو گرم فشرد ، این لبخند و خنده های دائمیش باعث میشه همیشه خر بشم و به حرفاش بها بدم . از آموزشگاه بیرون زدمو سوار ماشینم شدم ، خواستم حرکت کنم که یکی با دست به شیشه کوبید ، سرمو بالا اوردم ، آمیتیس فرزین! شیشه رو دادم پایین و منتظر نگاهش کردم ، هل شد و سریع گفت : سـلام! خنده م گرفت! ربع ساعت پیش باهم سر کلاس بودیم . الان سلام کردنت چی بود؟ دلم نمیخواست ضایعش کنم ، سری تکون دادم . آمیتیس فرزین : آقای بهنود ، ببخشید مزاحم شدم ، راستش ... امــم ... چیزه ... خسته بودم ، یکمم عصبی! حالا کلافه هم شدم ، نگاه منتظرمو مستقیم بهش دوختم و بی حوصله زمزمه کردم : چیزی شده؟ بدون مقدمه زبون باز کرد : نـه! فقط میخواستم بدونم امکانش هست باهاتون کلاس خصوصی بگیرم؟ بی اختیار پوزخند زدم ، آخه تو سر کلاس عمومی حواست نیست وای به حال خصوصی . عادت نداشتم به جز موارد خاص ، کلاس خصوصی بگیرم ، قاطعانه گفتم : من خصوصی نمیگیرم . آمیتیس فرزین : خواهش میکنم آقای بهنود . من باید یه ساز رو کاملا مسلط باشم ... معمولی و سرد گفتم : خب مسلط باشید! مگه من جلودارتونم؟ بهش برخورد ، با حرص و ناراحتی گفت : مطمئن باشید اگه مجبور نبودم به شما التماس نمیکردم ، استادای دیگه ی این آموزشگاه گیتار آموزش نمیدن ، و صد البته کارشون به شما و مهارتی که دارید نمیرسه ، آقای کیان زاده گفتن باید با خودتون صحبت کنم . - اگه سر کلاسا حواستون جمع باشه هیچ نیازی به خصوصی نیست ، بقیه هم مثل شما سر کلاس عمومی حضور دارن ، ولی تفاوتشون اینه که ذهنشون مشتاقانه درگیر کلاس و گیتارشونه . شما خودتون کم کاری میکنید ... لحنش تند شد : من واقعا به کلاس خصوصی نیاز دارم ، هرچقدر مبلغش باشه پرداخت میکنم ، باید کسی که بهم آموزش میده فقط با خودم کار کنه ، نه این که حواسشو جمع 10 نفر کنه . - حرف شما درست ، ولی من خصوصی نمیگیرم . آموزشگاه های بهتر از اینجا هم هست . کلافه شد ، با عصبانیت گفت : باشه ، خداحافظ . از ماشین دور شد ، من روزمو واسه خودم میخوام ... با وجود این همه کلاس توی آموزشگاه ، نمیتونم کلاس خصوصی هم قبول کنم . با سرعت کم روندم ، باید میرفتم خونه ولی اصلا حوصله ی خونه و تنهایی رو نداشتم ... خونه ای که هیچکس داخلش انتظارمو نمیکشه ... خونه ای که همیشه ساکت بود ... من بودمو خونه! خونه بود و من! چه خلوت قشنگ و شاعرانه ای! من تنهایی رو نمیخواستم ، من منزوی شدن رو انتخاب نکردم ... من سکوت و یه خونه ی خالی دوست نداشتم ... چی شد که رسیدم به اینجا؟ چی شد که تنها شدم؟ چی شد که از بقیه فرار میکنم؟ هه! جواب همشون یک کلمه س ... بابا! بابا و خودم! دستورا و انتظارات بابا و سرکشی های من! میگفت باید رشتت ریاضی باشه! یا حداقل تجربی ... من چی کار کردم؟ سرتقانه دبیرستان رفتم هنرستان و موسیقی خوندم ... چرا؟ چون علاقه داشتم ... دبیرستان با قهر و بی محلی پدرم تموم شد ... ولی دانشگاه! دانشگاه باعث شد پل بین منو پدرم بریزه ... دیگه کاری بهم نداشت ، فقط غر میزد ، یادم نمیره به خاطر من چقدر با مامان بحث میکرد ... لیسانس نوازندگی ساز جهانی که گرفتم بیشتر توی منگنه قرار گرفتم ولی بازم کم نیوردم و با پشتیبانی عمو شاهین و مامانم ارشدمو توی رشته ی آهنگسازی گرفتم ...

تموم شد! این نهایت درس خوندنم بود ... ولی بابا باهام بد تا کرد ، چند سال طاقت اورد و بعد محترمانه از خونه بیرونم کرد!
هه! براش ننگ بودم ... یه بچه مطرب! میگفت خونه باید به آدم آرامش بده ... خونه ای که صبح تا شبش صدای سازای مختلف توش به راه باشه ، آرامش که نمیده هیـچ ، آدمو روانی هم میکنه! میگفت من زمینه ی منحرف شدن نیازم ...
مامان هر بار آرومش میکرد و سرو صدا ها میخوابید ... ولی چند روز بعدش بابا یه سند دستم داد و گفت اینجوری هر چهار نفرمون راحت تریم ، منم اومدم ... ولی نه برای راحتی و آرامش خودم! فقط برای راحتی بابا ، برای آرامشش ... برای منحرف نشدن نیاز ...
یه نگاه به دورم انداختم ، من کجام؟ جلوی خونه بابا! دلم نمیومد بدون دیدن مامان و نیاز برگردم ، میدونستم بابا نیستش ...
زنگ رو زدم ، در رو پاشنه چرخید ، وارد شدم ... نیاز توی حیاط دوید و از گردنم آویزون شد ...
نیاز : وااای خدا جونم ، ببین کی اومده؟ خودتی نیما؟ باورم نمیشه ...
- بیا پایین دختر جـون! گردنم خرد شد ... باشه بابا فهمیدم خوشحال شدی .
نیاز همونطور که از سرو کولم آویزون بود گونمو بوسید : چه خبر؟ چه عجب؟ خوبی؟ تو کجا؟ اینجا کجا؟ آخرین بار ده روز پیش بود که به لطف تولدم اومدی ...
- نیـــاز جــان! اگه اجازه بدی بریم داخل باهم حرف بزنیم .
بازومو گرفتو باهم رفتیم توی خونه ، مامان با دیدنم بوسه بارونم کرد ، خدایا! اگه این دوتا فرشته توی زندگیم نبودن دیوونه میشدم ...
چه حال خوبی بود فرار از تخم مرغ و غذای نیمه آماده! چقدر دوست داشتم دست پخت گرم و خوش طعم مامان رو ...
اشکاشو پاک کرد و با غصه گفت : برگرد مادر ... پدرت پشیمونه ، روزی هزار بار خودشو لعنت میکنه . بیا خونه نیماجونم .
نیاز ادامه داد : از وقتی رفتی خیلی تنهام ، آخه تو چه جور برادری هستی که از خواهرت بی خبری؟
سرمو پایین انداختمو آروم گفتم : ازت بی خبر نیستم خواهر کوچولو ... ولی خب! خودت بهتر میدونی من واسه بابا بچه ی حرف گوش کنی نبودم ، آرزوهاشو دادم به باد! زیاد نمیام اینجا چون به قول خودش ، شدم بچه مطرب ...
مامان با حرص گفت : من خودم تشویقت کردم با علاقه جلو بری ... همین نیاز شاهده چند بار بلند شدم بیام کنارت زندگی کنم ... ولی ...
دستاشو بوسیدمو با لحنی صادق و آروم گفتم : شما باید پیش آقاتون باشید ، باید بالا سر تک دخترتون باشید ، من به اندازه ی کافی بزرگ شدم ، حواسم به خودم هست .
موهامو از رو پیشونیم کنار زد : نیما! اگه یه همدم داشتی ، اگه یکی کنارت بود خیالم راحت میشد ، ولی تو تنهایی ، خدا منو ببخشه ولی بعضی وقتا به ذهنم میرسه نکنه ...
پیشونیشو بوسیدم : مادرم خوب تربیتم کرده ... نگران این چیزا نباشید ... مطمئن باشید دست و پام خطا نمیره .
نیاز خودشو بین منو مامان جا داد و با لحن لوس گفت : اِ مامان! داداشمو تموم کردی ، دل منم براش تنگ شده ها .
مامان خندید و رفت توی آشپزخونه ، نیاز سرشو به بازوم تکیه داد و آروم گفت : میخوام یه کاری بکنم .
دستمو رو شونش گذاشتمو به آرومی پرسیدم : چیکار؟
توی چشمام خیره شد و گفت : نمیخوام بابا بفهمه ها؟
نگران شدم ، چیکار میخواد بکنه که بابا نباید بفهمه؟
خودش نگرانی رو خوند و با خنده گفت : نترس داداشی! فقط میخوام یه ناهنجار کوچولو انجام بدم .
منتظر نگاش کردمو گفتم : بگو چه آتیشی میخوای بسوزونی دختر؟
نیاز- میخوام بیام سر کلاسات ساز یاد بگیرم!
متوجه نشدم! چِرا شدم ولی باور نمیکردم ... نیاز و موسیقی؟ نیاز و نواختن ساز؟ وای! بابا چی میگه؟ حتما تبعیدم میکنه یه شهر دیگه .
از جام بلند شدمو با ناراحتی گفتم : نیاز! میخوای بابا ایندفعه از شهر بیرونم کنه؟ تورو چه به کلاس موسیقی؟
اومد جلوم وایستاد : بهم گفت درس بخون دکتر بشی ، جون کندم دندون پزشکی قبول شدم ، حالا حق ندارم در کنارش به علاقه هام برسم؟
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
من زاده ی ماه بهمنم .. غـــــــرورم را به راحتی به دست نیاوردم که تو خُــــــردش کنی..! غرور من اگر بشکند .. با تکه هایـــــش شـاهرگ زندگی ات را خواهد زد..!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
  • امام رضا علیه السلام
  • ♥---♥ ديوونه هاي امير تتلو ♥---♥
  • مهدی جون:)
  • عشق وبی کســـــــی
  • تنهـــــــــا!
  • هندز فری تغییر صدای موبایل
  • یک فنجان قهوه به طعم تلخ زندگی
  • *Ooدهـــــکـــــده چت*oO
  • ❤❤ True Love Stories Never Have Endings ❤❤
  • شاید برای تو،شاید برای دلم
  • عاشقانه ها
  • قرار نبود..
  • زҐٍ زمـﮧا ـﮯ פر شب (السایی)
  • ღ♥عشــــــــــق شیشــه ای♥(الی جــــونم)ღ
  • ❶๖ۣۜAຖԵi_๖ۣۜlOvξ
  • بزرگترین سایت عاشقانه
  • ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان
  • بیاتوعزیزم دم در بده
  • وبلاگ هواداران احسان علیخانی
  • ♬قـــــروقـــــــــــاطـــــــــــے♬
  • ملودی دانلود
  • ◕‿◕ غم و غصه تعطیل ◕‿◕
  • اتریس
  • IRS Download
  • نگــــــــــاه دانلــود
  • gozine2
  • تــتــلــــــــــــــ♥ــــــــــیتی هـــا
  • music & dance
  • famous stars
  • تتلو & طعمه عشق همیشگی
  • بازدید
  • رمان فا
  • ... وبلاگ رسمی الناز شاکردوست ...
  • مادرچت
  • سایت هواداران امیرتتلو
  • جم موزیک
  • سایت رسمی طرفداران نویسنده fereshteh27
  • کتاب ها و دل نوشته ها
  • یکی بــود یــکی نــبود !
  • لحظات زنـدگی من !
  • هرچی بخوام
  • *Oo°بآزیآفت مغز هآ*oO°
  • عـاشقـانه هـای تنهـایـی
  • پـــــارس چت
  • دانلود سریال جدید
  • قیمت روز خودروی شما
  • آخرین مطالب ارسال شده
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 59
  • کل نظرات : 58
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 32
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 203
  • بازدید ماه : 815
  • بازدید سال : 3,739
  • بازدید کلی : 85,814
  • کدهای اختصاصی

    دريافت کد :: صداياب
    _

    کد ِکج شدَنِ تَصآویر

    .