راحیل _ رادین ،زده به سرت؟! روزبه_ اصلا امکــان نداره،رادمهــــری که من میشناسم نرم شدنی نیست. رادین_ ای بابا ،دو دقه زبون به دهن بگیرین..هیچکی به اندازه ی من رادمهـــر رو نمی شناسه..اون خیلی رو مامان حســاسه..فکر کردین اگـه به خاطر مامان نبود ،رادمهـر اینجوری رفتار میکرد؟؟؟!!ادامه ی مطلب ...
روی صندلیش جابه جا شد و گیتارشو درست دست گرفت ، برگشتم سر جام ، باید کلاس دخترا و پسرا رو جدا کنم ، اینطوری نمیتونم کنترلشون کنم ... با اعصابی متشنج ... ادامه ی مطلب
خندمو خوردم : خب خانم کوچولو کارت کی تموم میشه؟
پوفی کردو گفت : همین الان تموم شد! باید به بابا زنگ بزنم بیاد دنبالم .
نگاهی به در آرایشگاه انداختمو پیاده شدم : من دم درم خانمی ،...ادامه ی مطلب ..
خودت باش!!! کَسیم خوشش نیومد...! نیومد... به درک اینجا کارگاه مجسمه سازی نیس که!
پسرخالمو فانتزیاش .. پسرخاله: ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺑﺮﻕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ
ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺳﺪﺱ ﺑﻨﺰ 40 ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﯾﻬﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﯾﻪ ﭘﻮﺭﺷﻪ ﭘﺎﻧﺎﻣﺎﺭﺍ
ﮐﻪ ﺗﻮﺵ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩﻩ
(ﺧﺐ ﻫﺮ ﻧﻔﻬﻤﯽ ﻣﯿﺪﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺷﯿﻨﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩﺭﻩ)
ﺧﻼﺻﻪ ﯾﻪ دختر ﻫﻢ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﺴﺖ
ﺗﺮﺟﯿﺤﺎ ﻗﺪ 188 ﻭ ﻭﺯﻥ 75 ﻣﻮﻫﺎﺵ ﻣﺸﮑﯽ ﺑﺎﺷﻪ
ﭼﺸﻤﺎﺷﻢ ﻣﺸﮑﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ !
ﻣﻨﻢ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﮑﺸﻢ ﻭ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﻢ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻧﻨﻪ ﺑﺎﺑﺎﯼ دخترﻩ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭ ﺩﺍﺭﻥ ﺯﺟﻪ ﻣﯿﺰﻧﻦ
ﮐﻪ آقـــآ ﺗﻮ ﺭﻭ قـــﺮﻋـآﻥ ﮐﻤﮑﻤﻮﻥ ﮐﻦ
دخترﻣﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺍﯾﻨﺎ !
ﺑﻌﺪ دختره ﺭﻭ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﻭ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻨﺪﺍﺯم ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻨﻢ
ﻭ ﺻﻔﺮ ﺗﺎ ﺩﻭﯾﺴﺖ ﺭﻭ ﺗﻮ 2 ﺛﺎﻧﯿﻪ ﭘﺮ ﮐﻨﻢ
ﺣﺘﻤﺎ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﻦ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺗﻮ ﺩﻭ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺳﺮﻋﺘﻢ ﺑﻪ 200 ﺭﺳﯿﺪﻩ؟
ﻋﺰﯾﺰ ﻣﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﻣﯿﻔﻤﯽ !!!؟
ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ دختر ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺸﮑﻠﯽ ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﭘﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻦ
ﺧﻼﺻﻪ ﭘﻠﯿﺲ ﮔﺸﺖ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻞ ﻭ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻫﻠﯿﮑﻮﭘﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ
ﯾﮑﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺚ ﺟﺖ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﯿﻔﺘﻦ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﮔﺸﺖ ﻧﺎﻣﺤﺴﻮﺱ ﻭ ﭘﻠﯿﺲ ﺭﺍﻩ
ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﻃﻼﻋﺘﻮﻥ ﺑﺮﺳﻮﻧﻢ ﮐﻪ
ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ ﺟﺎ ﻣﻮﻧﺪﻥ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺟﻢ ﻧﮑﺮﺩﻥ
ﺑﻌﺪ ﯾﻬﻮ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻭﺭﻭﺩﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻡ ﺩﺍﺧﻞ
ﻭ ﺑﯿﺎﻥ دختر ﺭﻭ ﺑﻘﻞ ﮐﻨﻦ ﺑﺮﺳﻮﻧﻦ ﻭﺻﻠﺶ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﮐﺴﯿﮋﻥ ﻭ ﺍﯾﻨﺎ !
ﺧﻼﺻﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻋﻤﻞ ﮐﻪ ﺩﮐﺘﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺩﯾﮕﻪ
ﺩﯾﺮ ﺗﺮ ﺭﺳﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻨﺶ ﻣﯿﻤﺮﺩ ! ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺖ ﯾﻬﻮ ﭘﻠﯿﺲ ﺑﯿﺎﺩ
ﻣﻨﻮ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﮕﻪ ﺩﺳﺘﺎ ﺑﺎﻻ ﺍﯾـــﺴـــﺖ!
ﺑﻌﺪﺵ ﺗﺎ ﺑﯿﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻨﺪ ﺑﺰﻧﻦ ﭘﺪﺭزن ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻡ
( ﺑﯽ ﺟﻨﺒﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﯿﺪ ﺧﻮﺩﻡ دخترﺭﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺩﺍﺩﻡ
ﻋﺎﻏﺎﻫﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﻟﺶ ﻣﯿﺨﺎﺩ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ دامادﺶ ﺑﺸﻢ^_^)
ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻪ ﻧـــــَــــﻊ ! ﺗﻮ ﺭﻭ قرﻋــآﻥ ﻧﺒﺮﯾﺪﺵ
ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ دختر ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﻩ ﺳﺮﻋﺖ ﻭ ﺧﻼﻑ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺍﺻﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﻫﺎﺷﻮ ﻣﯿﺪﻡ ! ﺑــﻌﺪ ﭘﻠﯿﺴﻪ ﺑﮕﻪ ﺑﺮﻭ ﻋﺎﻣﻮ
ﺍﯾﻦ آقا ﺍﺩﻣﯿﻦ سايت بهشتي ها و قا ﺗله ﭼﻨﺪﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺸﯿﻢ !
ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻮ ﭘﻠﯿﺴﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺗﻮ ﺍﻓﻖ ﻣﺤﻮ ﺑﺸﯿﻢ !
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﺪﺭزنم ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭﺍﻡ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺿﺎﯾﺖ
ﺧﻮﺍﻧﻮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﻏﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﺟﻠﺐ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺍﻓﻖ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﮔﺮﻣﻪ !
ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺮﻩ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺑﺮﻕ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ !
ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﺴﺎﺋﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻧﮑﻨﯿﺪ !
ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺳﺎﻗﯿﻢ ﻫﻢ ﻣﺪﺭﺳﺎﻧﻪ ﺷﺮﯾﻔﻪ
ﻓﺎﻧﺘﺰﯼ ﭘﺮﻭﺭﻩ ﺍﻓﻖ ﺯﺍﺩﻩ
کش و قوصی به تن داغون و خسته م دادمو رو به هنرجوها گفتم : خسته نباشید بچه ها! میتونید برید .
همه سر خوش از جا بلند شدن ، میون همهمه ها خسته نباشید کوتاهی گفتن و از کلاس بیرون رفتن ، بعد از خالی شدن کلاس ، منم بیرون رفتم ، الان فقط دلم یه استراحت حسابی میخواست ، همیشه پنجشنبه ها 4 ساعت کلاس آموزشی پشت سرهم داشتمو یه جورایی وقت نفس کشیدن نداشتم ... ادامه ی مطلب ..
با سلام و درودی دوباره ... ما باز اومدیم با یه رمان جدید ...
میدونم جدیدا یه تاپیک رمان زده بودم ، ولی خب ...
من خلم میخوام دوتا رمانو باهم ادامه بدم و با هم تمومشون کنم ...
این چهارمین رمانم محسوب میشه ...
انشاالله که خوشتون بیاد ...
اسم رمان : زیاد بــالــو پـَـرِت دادم!
نویسنده : ...zahra...
ژانر : عاشقونه ، اجتماعی
لوکیشن : تهران - ایران
خلاصه رمان :
یه پسرایی هستن که ...
شلواراشون نه خیلی براشون بزرگه نه خیلی کوچیک!
ابروهاشون فابریک خودشونه ...
همونایی که نه لکسوز دارن ، نه کمـری ...
اما مـرام دارن!
چشمشون همه جا کار نمی کنه ...
دنبال موی بلند و چشم آبی نیستن ...
پسرایی که موزیکـ های خارجی رو بدون معنی کردن حفظ نمیکنن!
الکــی پُــــز نمیـــــدن!
پاتوق شون مهمونی و شیشه و انواع مشروبی جات نیست ...
اونایی وجودشون آخرِ معرفته ...
بی ریا، با خدا ، مهـربون و با مسئولیتن!
آدم می تــونه بهشون تکیه کنه ...
کنارشـون آرامش داری ...
کنـارشون باشی یا نباشی حواسشون به بقیه دخترا نیست ...
و همه ی آدم ها رو مثل هـم نمی بینن!
این جور پسرا خیلی مـردن ، خیلی تکن ، خیلی خاصن ...
خیلی شوخن و گاهی جنگولکـ بازی در میـارن!
ولی احساس شون قویه ...
آه که بکشن خدا دنیا رو واسشون زیر و رو میکنه!
این پسرایی كه ته ریش دارن ...
اینایی كه باشگاه نرفتن و هزار تا قرص و آمپول نزدن ...
اینایی كه قدشون نه خیلی بلنده نه كوتاه ...
اینایی كه موهاشون نه بلنده نه بلوند!
اینایی كه واسه جلب توجه دخترا تو خیابون هزارتا دلقك بازی در نمیارن ...
اینایی كه وقتی كه تو كوچه ی تاریك دختری از روبرو بیاد ...
سرشونو پایین میندازن تا دختره احساس آرامش كنه ...
اینایی كه تو تاكسی جمع میشینن تا دختره راحت باشه!
اینایی كه تك پرن ...
اینایی که با کسی بازی نمیکنن ... خودشونن ، خودِ خودشــون .
شخصیت های پررنگ رمان :
نیما بهنود
نیاز بهنود
فرزام بهنود
امیتیس فرزین
وحید بهنود
دلسا زمانی
فقط گوگل میفهمه ما چقدر تو زندگی گشتیم و پیدا نکردیم...!
ابـــرو برداشتنتو تحمل کردم....
ناخـــن بلند کردنتو تحمل کردم....
ماتیــــــک زدنتو تحمل کردم....
سلام عجقم چطول مطولی گفتنتو تحمل کردم ....
.
.
.
.
.
اما میخای بری بیرون نمیدونی چی بپوشیو نمیتونم تحمل کنم
خدا شاهده نمیتونم
تعداد صفحات : 6